View in Telegram
 حکایتی از بوستان سعدی شنیدم که دارای فرخ‌تبار ز لشکر جدا ماند روز شکار دوان آمدش گله‌بانی به پیش به دل گفت دارای فرخنده‌کیش مگر دشمن است این که آمد به جنگ ز دورش بدوزم به تیر خدنگ کمان کیانی به زه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد بگفت ای خداوند ایران و تور که چشم بد از روزگار تو دور من آنم که اسبان شه پرورم به خدمت بدین مرغزار اندرم ملک را دل رفته آمد به جای بخندید و گفت: ای نکوهیده‌رای تو را یاوری کرد فرخ‌سروش وگر نه زه آورده بودم به گوش نگهبان مرعی بخندید و گفت: نصیحت ز منعم نباید نهفت نه تدبیر محمود و رای نکوست که دشمن نداند شهنشه ز دوست چنان است در مهتری شرط زیست که هر کهتری را بدانی که کیست مرا بارها در حضر دیده‌ای ز خیل و چراگاه پرسیده‌ای کنونت به مهر آمدم پیشباز نمی‌دانیم از بداندیش باز توانم من، ای نامور شهریار که اسبی برون آرم از صد هزار مرا گله‌بانی به عقل است و رای تو هم گلهٔ خویش باری، بپای در آن تخت و ملک از خلل غم بود که تدبیر شاه از شبان کم بود پیوند فرستادن پیام bonyadeneyshaboor.ir@gmail.com #بنیاد_نیشابور https://t.center/bonyad_neyshaboor
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily