کوه و جنگل به مویههای غریب
نوحهخوانان محفل دردند
روحهایی نجیب و شیدایی
در مِهآلودِ وصل میگردند
آمده عاشقی که جنگل را
سوی یک حس سبزتر بکشد
کوه آغوش خویش وا کرده
روح یک مرد را به بر بکشد
باد انگار میکند نجوا
روضه سوزناک مقتل را
آنطرف شال سبز سوختهای
محو خود کرده روح جنگل را
عاشقان بیقرار عرش شدند
بالگرد اختیار از کف داد
خویشتن را حقیر دید آنگاه
خسته و خرد از نفس افتاد
لالهزاران «ورزقان» شدهاند
دفتر شرح سینهچاکی تو
آسمانی شگفت پنهان است
در میان عبای خاکی تو
ای تو مصداق «قانتاً لله»
امّت عشق، آی ابراهیم
تا گلستان عرش راهی نیست
هان در آتش درآی ابراهیم
مشهدت عاشقانه منتظر است
تا به پابوس عشق خود بروی
بیقرار رسیدنت شدهاند
صحنهای مطهر رضوی
ای امید و پناه محرومان
خویش را در پناه یار بگیر
واپسین منزل است و یار اینجاست
خستهای، در حرم قرار بگیر
رفتهای و شرار دوری تو
در دل سنگ هم اثر کرده
نظری کن به ما شکستهدلان
آه ای سید نظرکرده...
#سعید_سلیمان_پور
@bolfozool