بسم رب الشهدا و الصدیقین
به مناسبت بزرگداشت
#هفته_معلمروایتی از یک استاد تحصیل کرده آمریکا که دانشجوی بسیجی اش را معلم خویش خواند ...
3⃣ قسمت سوم :
استاد خطاب به دانشجویان این طور ادامه داد :
«محمد پس از آن چالش ها، در جلسات بعدی بجای اینکه در مباحث علمی وارد بحث شود آخر هر جلسه هدیه کوچکی به من می داد و من به احترام رفتار و منش او می پذیرفتم اما به منزل که می رفتم آن را به کناری می گذاشتم.
ترم که به پایان رسید، یک روز بصورت اتفاقی یکی از آن هدیه ها را باز کردم. کتابچه ی کوچکی بود که به سادگی در جیب جا می شد. روی جلد آن، عکس و نام یک شهید به صورتی که تقریبا تمام جلد را گرفته بود قرار داشت. حوصله خواندنش را نداشتم. میخواستم آن را دوباره به کناری بگذارم اما چیزی در دلم نهیب می زد که حداقل آن کتاب را تورق کنم ...
کتاب را باز کردم. در صفحه سمت راست متن کوتاهی بود و در صفحه سمت چپ تصویری از یک رزمنده؛ صفحات بعدی هم همینطور بود. در صفحه اول به معرفی شهید پرداخته شده بود و در صفحات بعدی خاطرات کوتاهی از زندگی او نوشته شده بود. چند ورقی خواندم و احساس کردم برایم جذاب است. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که به انتهای کتاب رسیدم. حسرتی در دلم نشست،
حسی درونم میگفت ای کاش این قدر زود به پایان نمی رسید.
هدیه های بعدی را هم باز کردم. آنها هم از جنس همین کتاب بودند. بعدی و بعدی را هم مطالعه کردم. اشتیاقی برای خواندن آن کتاب ها در من شکل گرفته بود و من، تازه متوجه دنیایی شده بودم که هرگز آن را درک نکرده بودم و در هیچ یک از کتاب هایی که تا کنون خوانده بودم اثری از آن دنیا نبود.
کم کم داشتم از لابلای آن مطالب و خاطرات، با سبک زندگی و شیوه ی مدیریت انسان هایی آشنا می شدم که با دانش من و محاسبات این دنیایی چندان قرابتی نداشت؛
شهیدانی چون صیاد شیرازی، چمران، متوسلیان، همت، خرازی، برونسی، پلارک، باکری و مردان دیگری که نامشان در یادم نیست.
آن روز چیزهای حیرت انگیزی یاد گرفتم و تازه فهمیدم که آقا محمد درباره چه چیزهایی با من سخن می گفت و امروز آن آموخته ها را مدیون معلمی هستم که این کتاب ها را به من هدیه کرد و دنیایی که از آن حرف می زد را با منش و دانشی که با پافشاری از آن دم می زد، با شیوه ای متفاوت به من آموخت.
محمد از دنیای شهدا با من حرف می زد و من از او درس های بزرگی گرفتم. و امروز با تمام افتخار عرض می کنم که آقا محمد عزیز، معلم من بود.»
استاد از دانشجویان خواست که محمد را تشویق کنند تا او بنشیند و سپس ادامه داد :
«من همواره تجربیات و دانش مدیریت و هر آنچه آموخته بودم را به شما منتقل می کردم. این بار هم علاقه مندم تا شما را با یافته های جدیدم آشنا کنم. بچه ها، این ترم پانزده دقیقه اول هر جلسه، یکی از دانشجویان به ترتیب لیست، باید بیاید و زندگی و نحوه مدیریت یکی از شهدا را به صورت کنفرانس ارایه کند. این، به عنوان کار عملی شما خواهد بود ...»
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند .
#قسمت_پایانی#شهیدمحمدآژند https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg📞بیسیم چی
👣