یه شب تو شیخ نجار ( جبهه شمال شرق حلب با داعش) با رفیقش مالک قرار بود مراقب خط باشن.
منم اونشب گفتم میرم خط تا صبح پاس بدم.
حال ابراهیم اونشب خیلی بد بود و تب و لرز داشت چون سرمای شدیدی خورده بود.
خلاصه گفتم شما نیا من امشب دارم میرم شما بمون استراحت کن، قبول نکرد که نکرد هرچیم به فرمانده تیپ گفتم بگو تراب برگرده من امشب هستم، به حرف فرمانده هم که مخیرش گذاشت اعتنا نکرد و با مالک رفتن سر نقطشون.
چند ساعت گذشت و نیمه شب رفتم به نقطشون سر بزنم.
مالک داشت پشت بام پاس میداد اما تراب شیفت استراحت بود، به مالک گفتم شمام برو استراحت کن من هستم.
مالکم رفت و قبل از صبح رفتم پایین نماز شب بخونم.
تراب معلوم بود حالش خیلی بده اما برا نماز شب بیدار شد و رفت وضو گرفت و اومد یه نماز شب مشتی خوند.
اونشب شب ولادت حضرت زهرا بود، گریه میکرد و بهم میگفت امشب شب ولادته مادرتونه سید، دعا کن، سید دعا کن. (هی... کی به کی میگفت دعا کن!!)
بعدشم نماز صبح رو هرچی اصرار کردم جلو بایسته وانیساد و به من روسیاه اقتدا کرد.
تو اون سرما با سرما خوردگی شدید و تب و لرز سر وقت قبل اذان بلند شد تا نماز شبشو بخونه، اما امثال من نماز صبح که بماند، گاهی اوقات نماز های روز و شبمونم آخر وقت و قضا میخونیم.
ای تراب
من که نشناختمت اما بحق همون نمازی که باهم خوندیم و اون دعا، شماهم اون دنیا پیش حضرت زهرا سفارش منو بکن تا نظر کنن و به نماز بیشتر اهمیت بدیم.
سید غ، همرزم
#شهیدابراهیم_عشریهhttps://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg