#فکه که بودیم به رفقای
سعید گفتم هرکس خاطرهای از
سعید برایم بگوید؛ احساس میکنم
سعید اینجاست.
یکی از دوستانش گفت: یکبار
سعید خیلی از بچهها کار کشید.
#فرمانده دسته بود.
شب برایش
#جشن_پتو گرفتند. حسابی کتکش زدند. من هم که دیدم نمیتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیرپتو رفتم تا شاید کمی کمتر کتک بخورد!
سعید هم نامردی نکرد به تلافی آن جشن پتو، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح
#اذان گفت. همه بیدار شدند نماز خواندند.
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه بچهها خوابند.
بیدارشان کرد و گفت:اذان گفتند چرا خوابید؟
گفتند:ما نماز خواندیم.
گفت:الآن اذان گفتند، چطور نمازخواندید؟
گفتند:
#سعید_شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت: من برای نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح!
#جستجوگر_نور#شهید_سعیدشاهدی@bisimchi1