#گمنامیسال آخري بود كه از دانشگاه تربيت بدني
#معلم دانش آموخته مي شد؛ ولي علاقه اش به جهاد باعث شد كه به جبهه بيايد. شب اول اعزام، در چادر گردان امام محمدباقر(ع) نشسته بوديم و منتظر تقسيم بندي نيروها.
رسم بود در اولين فرصت، رزمندگان براي آشنايي، نام و نام خانوادگي، ميزان تحصيلات و شغل شان را به هم مي گفتند. افراد، يك به يك خود را معرفي كردند. چند نفري مانده بودند كه نوبت معرفي من شود، كه
جعفر، گوشه ي آستين لباسم را كشيد و گفت:
-« حميد! من مي خواهم خودم را
#دانش_آموز معرفي كنم. حواست باشد! چيزي نگويي؟»
تعجب كردم و گفتم:
-« چشم!»
نوبت به او كه رسيد، يواش گفت:
-«
#جعفر_رضايي؛ اعزامي از
#ساري، دانش آموز.»
آن شب فرصتي نشد كه از او علت اين كار را بپرسم؛ اما بعدها فهميدم در جمع ما، شخصي به نام عطاءا... اديبي، از نيروهاي حراست آموزش و پرورش مازندران حضور داشت و
جعفر نمي خواست بعد از مراجعت به ساري، به خاطر اين كه دانشجوي تربيت معلم است، به او
#سمتي بدهند، يا توجه ويژه اي به او شود.»
راوي : حميد احمدي قاجاري همرزم
#شهيد_جعفر_رضايي@bisimchi1