View in Telegram
‎جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. ‎عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟ ‎گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد ‎بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ ‎گفت: خودم را می بینم ! ‎عارف گفت: .... ‎دیگر دیگران را نمی بینی ! ‎آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه ‎اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی ‎این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن : ‎وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند. ‎اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند ‎تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری ‎تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری @bisimchi
Telegram Center
Telegram Center
Channel