عصر که شد
بیژن الهی
و اینکه قند برنمیداری
مال من خواهد بود، اینکه میخندی
تا چمن سفیدِ آنورِ طارمی، و فوّارهی چرخانی
که تا اینورِ طارمی
نمنم میآید.
عصر که شد،
زیر فوّارهی محو،
روی ایوانِ جلو،
کور از شعاعِ یک شکوفه، کور
چون شکوفهیی که باز خواهد شد.
—دیدن