نامه
حسن عالیزاده
اینجا
در این اتاقِ روشنِ مهمانسرا
شادم که در کنارم دیگر تو نیستی.
دریایِ چشمانداز
از گوشوارههایت
آبیترست
و جنگلش
موجِ زبرجدست
و پوستِ هوا
ترگونه است و تُرد
و پشتِ پنجره هر صبح
یک مرغِ دریایی.
تشویش نیست
و چشمهایت
از یاد میروند.
چون زورقی که دور میشود
هر لحظه از کنارهی تاریک
آرام
سرد
سبکبار ـــ
بیکشمکش
بی هیچ خونریزی
هر چیزْ خوب و خرّم و خستهست
و خواب میچسبد
تا صبح
که باز پشتِ پنجره پرهیبِ مرغ دریایی
چون سروِ بیدخوردهی آن پرده در «ایتاک» ـــ
شوخیست!
شادم که در کنارم دیگر تو نیستی.
—روزنامهی تبعید