این خانومی رو تو این چند ماه زیادی تحمل کرده بودیم. امروز بهم گفت چرا دماغتو عمل نمیکنی؟ گفتم من؟ نیاز ندارم. تو ولی عمل کن ممکنه خوب بشی. گفت من عمل کردم!! گفتم نه عمل زیبایی منظورمه. کارد میزدی خونش درنمیومد تا آخر شیفت دهنشو بست که بست. بقیه همکارام هم کلی ازم تقدیر کردن.💅🏻
خسته کوفته از بیمارستان رسیدم خونه، لباسمو عوض کردم که رو تخت دراز بکشم دیدم یکی رو تختمه پتو رو کشیده رو سرش، تعجب کردم چون مامانم و بابام توی حال بودن، آروم رفتم جلو پتو رو کنار زدم و دیدم چندتا سطل ماسته که مامانم درست کرده بود و گذاشته بود زیر پتو گرم بمونن:))))))
یک چیزهایی هست که شما هیچوقت نخواهید فهمید. چیزهای به ظاهر کم اهمیتی مثل اینکه چه کسی در کدام تاریخ،توی تونلِ شماره چندِ کدام جاده با گوش دادن به چه موسیقیای یادتان کرده است.