نه،
نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من
بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند
بالهای من
تکهتکه فرو میریزند
برههای مسیح را میبینم که بهدنبالم میدوند
و نشان فلوت تو را میپرسند
نه،
نمیتوانم فراموشت کنم
خیابانها بیحضور تو راههای آشکار جهنماند
تو پرندهای معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک صورتی ازلی،
بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنۀ تابستانی
که گندمزاران رسیده در قدوم تو خم میشوند
آشیانۀ رودی از برف
که از قلههای بهار فرو میریزد
نه،
نمیتوانم
نمیخواهم که فراموشت کنم
تپههای خشکیده
از پلههای تو بالا میآیند
تا به بوی نفسهای تو درمان شوند
و به کوهستان بازگردند
ماه هزارساله دستنوشتۀ آخرش را برای تو میفرستد
تا تصحیحش کند
نه،
نمیتوانم فراموشت کنم
#شمسلنگرودی@benamezan