#ایست_قلبی
#قسمت13
ها خوبه که هستی!بی بی گل: خدا خودش صبرت میده،
خدا مهربون تر از پدر و مادر عزیزکم. بخواب عزیزکم،
میگم مادرت برای شام صدات کنه. ظهر که غذایی
نخوردی. به فکر مادرت هم باش؛ بی قرار
تو شده. وقتی پدرت به رحمت خدا رفت، همه دلخوشیش
تو بودی و هستی.
آرام برای پدرش هم بغض کرد.
آرام: چشم بی بی گل، سعی میکنم خوب باشم
وقتی بی بی گل رفت، آرام به گریه افتاد. با خودش میگفت:
"_ اگر پدرم بود کسی جرات نداشت همچین کاری با
دخترش بکنه"
پدرش همیشه هوای یکی یه دونه اش را داشت. از دیشب تا
حالا هزار بار از خودش پرسیده بود چه کرده که امیراو را نخواست؛ از طرفی با حرف
دیگران استرس به جانش میافتاد که
نکند بلایی سرش آمده. قرص آرام بخشی که خورده بود
کم کم اثر کرد، چشمانش بسته شد و در
خواب و بیداری گفت:
آرام: بابا دلم برات تنگ شده! کاش بودی!
الهه به اتاق رفت و آرام را صدا زد.
الهه: عزیزم نمیخوای بیدار بشی؟ عمه گفت بیدارت کنم.
آرام به زور چشمانش را باز کرد.
آرام: خوابم میاد، سرمم درد میکنه. به مامانم بگو شام
نمیخوام.
الهه: وای پا شو دیگه لوس! میدونی چند ساعت خوابیدی؟ پا شو میخوام یه چیزی برات تعریف
کنم.
آرام: حتما دوباره از تیکه های خواهرشوهرت میخوای بگی
یا پرو بازی جاری هات!
الهه: ای نامرد! حالا حرفام تکراری شد؟! منو بگو میخواستم
قضیه داداشم و زنشو بگم. باشه
من برم پس الان بقیه هم میان.
آرام سراسیمه از رختخواب بلند شد و با صدای گرفته
گفت:
آرام: چی شده؟
الهه: حرفای من که بد بود و تکراری! چی شد پس؟
آرام: بگو دیگه الهه بی مزه! حوصله ندارم، بگم غلط کردم
خوبه؟
الهه: سه بار بگی خیلی خوبه.
بعداز گفتن این جمله بلند خندید.
آرام: ای درد بگیری، انقدر منو حرص میدی خوب بگو
دیگه!
الهه: آرام تو رو خدا افسرده نباش، بهت حق میدم؛ اما باید
صبر کنی ببینی اصلا چی شده. اگه
واقعا خودش رفته و تو رو نخواسته لیاقتت رو نداشته؛ اما
شاید یه چیزی شده. خانواده امیر کمپولدار نیستن. شاید آدم
ربایی باشه. پولشون رو بگیرن و امیررو برگردونن!
آرام: وای نگو تو روخدا! از حرفشم مو به تنم سیخ شد؛ ولی
من حس میکنم امیرپیچونده. الهه
یعنی من مشکلی دارم که منو نخواست؟الهه: معلومه که نه، دیوونه شدی؟
آرام: تو داری اینا رو میگی، بقیه چه فکری میکنن؟! شاید به
زور پدر و مادرش با من نامزد
کرد. حتما وقتی دید داره ازدواجش به واقعیت تبدیل میشه،
زد زیرش و در رفت!
الهه: بقیه رو ول کن آرام؛ خودت رو دریاب. دختر به این
خوشگلی، با کمالات! چی کم داری
که تو رو نخواسته باشه؟ واقعا احمق بوده اگه تو رو از دست
داده باشه؛ اما این رو بدون، مردها
به زور کاری رو نمیکنن.
آرام: حالم خیلی بده، باورم نمیشه. همیشه فکر میکردم این
اتفاقات واسه تو فیلم هاست!
الهه: بمیرم واست عزیزدلم؛ حق داری ناراحت باشی؛ ولی
حق نداری خودت رو داغون کنی
حتما یه صلاحی بوده. چند وقت بگذره بهتر میشی فدات
بشم.
آرام: این تعریف ها همش برای دلخوشیه؛ بری کنار هر کی
بشینی تو فامیل و همسایه، حرفی
نیست که پشت سرم نزده باشن. من تحمل ندارم الهه که
کسی بخواد چیزی بگه و از این که هستم
بدترم کنه!
آرام خودش را در آغوش الهه جا داد و به گریه افتاد، هضم
این مسئله برایش سخت بود. ضربه
ای به در خورد و پویا در را باز کرد.
پویا: الهه یک ساعته رفتی آرام رو...
با دیدن آرام در آغوش الهه و صدای هق هقش که کل اتاق
را پر کرده بود، انگار کسی قلبش ر
🍁 ادامه دارد....
░⃟⃟🌸@benamepedar_madar