منو با فالگیر ودعا نویس اشتباه نگیر من پیشگو وافسونگرم یعنی هر نیتی که داری ومیخوای نتیچشو بفهمی فقط عکس بده وهر هدفی برای زندگی واینده وازدواج داری فقط بگو https://t.center/telesm2aa @masom913
پدر یعنی تپش در قلب خانه... پدر یعنی تسلط بر زمانه.. پدر احساس خوب تکیه بر کوه... پدر یعنی تسلی وقت اندوه... پدر یعنی ز من نام و نشانه... پدر یعنی فدای اهل خانه.. پدر یعنی غرور و مستی من... پدر یعنی تمام هستی من... پدر یعنی تمامی وجودم... پدر بعد از خدا تنها سجودم..
خدایا به بزرگیت قسم.... تو عکسهای دست جمعی جای هیچ پدر را خالی نگذار....
خدا انداخت زير پای مادر بهشتی کز همه چيز است برتر اگر خواهی شوی مهمان جنت نداری بهتر از مادر تو نعمت بود شرط بهشت اين حرف آخر 🌹 که باشی خاک زير پای مادر🌹
روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !
فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گوید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و... کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی ! موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد