و گفت بمیرم برای قلب زیبایت بعداً برایت تماس میگیرم بیشتر از جانم دوستت دارم مبایل را قطع کرد اشکی از گوشه ای چشم اش پایین ریخت به سوی شایان دید و گفت من نمیتوانم با قلبی دختری چون مرسل بازی کنم این دختر همه ای زندگیم است شایان در دلش لعنتی به پدر سنگدل هجران فرستاد