حس درونيم اینطوريه که حس میکنم یکي از داخل افتاده به جونم و با دستش رحممو چنگ میزنه و محکم فشار میده انقدر که دردش وحشتناكِ که از صبح با گریه بلند شدم و اخ دلم بغل ميخواد شدید
و بالاخره اولین تجربهي کاري رو بدست اوردم و بعد از چندماه تلاش تونستم یه موفقیت کوچك کسب کنم و براي اولینبار واقعا حس کردم کارم ارزش داشت و بالاخره تونستم موفق شم.
«خود را تا حد بيعاطفگي محض از همگان جدا ساختم و قلب کوچکم را نزد خود نگه داشتم تا آنگاه زخم بیگانگان عاشقروا او را خار تر از آنچه که هست نسازد؛ گو این دنیا براي کوچكدلاني همچو من ساخته نشده است.» یومکي — دست نوشتههاي زیرزمیني
im reading “flawless” by elsie silver, and omg i love western and wild side novels. the plot is funny and cute i like it, btw i mean the cowboys idea was absolutely brilliant, i need a cowboy boyfriend literally.