ناگهان همهمهای از سمت مردان به گوش رسید:
«دارد به پیامبر وحی نازل میشود!» اشواق گوشه پرده را کنار زد تا شاهد نزول وحی باشد. همیشه کنجکاو بود تا با چشمهای خود لحظه نازل شدن قرآن را بر محمد ببیند.
محمد عرق کرده بود...
او این آیه را تلاوت کرد:
«و حق نزدیکان را بپرداز و حق مستمند و در راه مانده را و هرگز اسراف و تبذیر مکن!»محمد سر به زیر افکند و لحظه ای بعد گفت:
«فاطمه را نزد من بیاورید!» فاطمه جلباب را بر سرش مرتب کرد. با قدمهایی آرام و متین نزد پدر رفت. محمد از جا برخاست قدمی به سمت فاطمه برداشت. دست او را در دست گرفت و بوسید. آن گاه او را در جای خود نشاند و گفت:
«سرزمین فدک بدون هیچ جنگی به من بخشیده شده است، خواست خداوند این است که سرزمین را به تو ببخشم!»... به امید دیدار | فدکِ فاطمه | صفحه ۲۳۳
www.behnashr.ir@behnashr