یاد او.... #ڪتاب عاشقانه اے ست ڪه هر #شب ... بہ خواندنـش عادت دارم ... وآن هنگام ڪه به فصل خزانش نزدیڪ میشوم... نفســم،بند دلتنگیش میشود و نگاهش را به صفحه ے اول ورق میزنم و باز میخوانمش ...
مـن هر #شب دوست داشتنت را بغض ميڪنم ؛ حسرت نداشتنت از چشمانم چڪہ ميڪند ؛ درياے غم در دلم طوفان ميشود و چيزى ڪہ از من به جا مى ماند ، ويرانہ ايست از جنس تــــاوان تاوان دوست داشتن #تـــــــــــو....
#شب_که_می_آید، با خودش تو را می آورد تو را که نه! خیالَت را خودت که خیلی وقت است رفته ای خیالَت امّا مثل تو نیست! و تا جانَم را نگیرَد ، قصدِ رفتن ندارد