تعریف می کرد که سرظهری خواب بودم زنگ خونه رو زدن ؛
دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو میگه عمو سلام!
گفتم سلام عمو !
دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه عمو میشه این یه ذره شربت رو بچشی ببینی شیرینه یا نه ؟
گفتم خب عمو خودت چرا نمیچشی؟؟؟
گفت من روزه ام!
برای عروسکام دارم افطار درست میکنم.
به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام،
برو در خونه ی این همسایه روبرویی یه نره خر دارن روزه نیست !
😐😂 #طنز_ماه_رمضان😁😁🇮🇷 @basiratirani 🇮🇷