🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷

#مسئوليت
Channel
News and Media
Education
Technology and Applications
Social Networks
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel 🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
@basijsutPromote
851
subscribers
6.09K
photos
1.02K
videos
980
links
✅| کٰانٰالِ‌رَسْمٖیِ‌بَسٖیج‌ِدٰانِشْجویی ِ‌دٰانِشْگٰاهِ‌صَنْعَتٖی‌ِشٰاهْرود 🌐 www.Basijsut.ir @RBsj_sut :رَوابِط‌ عُمومی |📩 :واحِد خواهَران |🔺️ @Bsj_sut_ensani :واحِد سَرمایه اِنسانی |👥 Instagram.com/bs_sut :اینستاگْرام |📱 @mosut :نشریه
چگونه تدبر کنیم؟(5)

توضیح تدبر:

ما خيال مى ‏كنيم براى تدبر بايد به جنگل خلوت يا غار سوت و كورى رفت كه انسان بتواند توجهى داشته باشد و لذا از #تدبرها محروم شده ‏ايم و با اين بازى شيطان، بهره ‏هايى را از دست داده ‏ايم.
آن‏جايى كه ابراهيم، از تدبر در طلوع و غروب ستاره ‏ها و ماه و خورشيد، با تدبر در اين حادثه ‏هاى هميشگى و پيش پا افتاده به آن توحيد عظيم دست مى ‏يابد؛ توحيد در سه شكلش: در درون و در جامعه و در هستى، تا حدى كه هوس ‏ها و طاغوت ‏ها و خدايان و بت ‏ها را كنار مى ‏ريزد، از درون اسماعيلش را و از جامعه غرور را و در هستى بت ‏ها و خدايان را،
و آن‏جا كه تيمور با تدبر در حركت مورچه ‏اى در كنار خرابه ‏اى بر ديوار شكسته‏ اى به آن پشتكار و استقامت مى ‏رسد،
و آن‏جا كه دانشمندى از حركت سيبى در لحظه‏ آرامى به قانون ‏هاى هستى راه مى ‏يابد، آن‏جا و آن‏جاها همه نمايانگر اين است كه از هر حادثه ‏اى مى ‏توان به اعماق رسيد و به ژرف‏ ها راه يافت و بهره ‏هاى فراوان بدست آورد.
(#مسئوليت و سازندگى، ص107و108)


نمونه:

مادرم- كه خداى با كرامتش پذيرايش باشد- به من درسى داد، كه فراموشم نمى ‏شود.
محمد پسر اول من مى ‏خواست به دنيا بيايد و اين تجربه اول ما بود. نصف شب بود كه درد به سراغ مادرش آمد با داروهايى كه مى ‏شناختم و با گل گاوزبان و تخم شويد كارسازى نمودم ولى درد زايمان بود و شتاب مى ‏گرفت، به منزل پدر آمدم هنوز ساعاتى تا اذان صبح مانده بود مادرم با چند نفر از بستگان به پذيرايى مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعيد
كرد. من از دور فريادها و ناله ‏ها را مى ‏شنيدم و زمان بر من كُند مى ‏گذشت، تجربه‏ اول من بود، حدود طلوع آفتاب خانم دكتر تشيدى را آورديم، باخيال راحت ‏ترى در انتظار تولد نشستيم، فريادها وناله ‏ها زيادتر مى ‏شد اما از ولادت خبرى نبود، مادرم را صدا زدم، من آشفته بودم ولى او سرخوش، پرسيدم آيا مشكلى هست؟ جواب داد، كارِ زايمان، طبيعى است، گفتم پس چه وقت فارغ مى ‏شود، با اين همه ناله كى كار تمام مى ‏شود؟ خنديد و گفت تا ناى ناليدن دارد و توان فرياد كشيدن دارد، نمى ‏زايد. آنجا كه درد توانش را گرفت، آن وقت فارغ مى ‏شود ...
مدتى گذشت از ناى افتاده بود و فقط زنجموره بود، كه صداى گريه محمد بلند شد، واين حرف و اين درس را فهميدم كه👇

تا ناى ناليدن دارى و تا آنجا كه توان دارى ولادتى نيست، راه آنجا آغاز مى‌‏شود كه تو به پايان مى‌‏رسى.

(درسهايى از انقلاب(قيام)، ص223)


🌿 @einsad
Forwarded from حوض فیروزه
✂️ #برشی_از_یک_کتاب

يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. 

استارت مداوم بود و جرقه ‏ها زياد و مايع قابل احتراق، اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود. من به ياد جرقه ‏هايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سرمى ‏كشيدند، و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبان گيرم بوده است. در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست، كه شنيدم راننده مى ‏گويد: بايد هلش داد، هوا برداشته است. و همين جواب من بود. 

هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مى ‏گيرند و دلم را هوا برمى‏ دارد، ديگر جرقه ‏ها برايم كارى نمى ‏كنند و اگر مى ‏خواهم به راه بيفتم بايد هلم بدهند و ضربه ‏اى بزنند و راهم بيندازند تا آن همه استعداد، راكد نماند.

#مسئوليت_و_سازندگى
#علی_صفایی_حائری
انتشارات #لیله_القدر
صفحه 109.

@cafekerase
@hozefirooze