چُنان مُردهپَرستم من که شورَش را درآوردم
نه تنها شور، حتی مُردهشورش را درآوردم!
چُنان خاک ِ مزارش را، دو دستی ریختم بر سَر
شدم یک تَپهی خاکی و گورش را درآوردم
فَغان و شیون ِ من بدتر از شیپور ِ اسرافیل
در آن آرامگاه اهل ِ قُبورش را درآوردم
خدا رحمت کُند او را و روحش شاد و هِی گفتم:
بِبارَد نور بر قبرش؛ که نورش را درآوردم
برای فاتِحه خواندن، به روی قبر با انگشت...
زدم از بس برآن، رمز ِ عُبورش را درآوردم
درون ِ مجلس ِ ختمش، از او کردم سخنرانی
وَ یاد و خاطراتی که مُرورش را درآوردم
شبی آمد به خوابم گفت: از این خِیرات ِ خُرمایت
به جنت رفتهام، فسق و فجورش را درآوردم
ز باغ ِ جنت انگورش، ز ِ جوی ِ می همهجورش
چنان آغشته به بزمم که حورش را درآوردم
همین که سَرد شُد خاکش! همینکه کُهنه شد داغَش
شدم مشغول شادی و سُرورش را درآوردم
به شعرم گوش کن یا رب، اگر بیهوده میگویم
مرا خاموش کن یا رب که شورش را درآوردم
#محمود_برزین
@barziiiiiin