🖋️✨برشی از یک کتاب سیده نساء قریش هستی تو...چهرههای مشهور عرب و عجم را میشناسی.. با سران یهود و نصارا ملاقات داشتهای.. با پادشاهان ممالک مجاوردردادوستدی...
سپس با نیشخندی:
چه سودکه آن همه شأن وشوکت را دادهای و در عوض این تنهایی بیارزش راگرفتهای..
و با دست اشاره میکند به ربیع و وهب که هنوز عطر گیسوان یکدیگر را میبویند ادامه میدهد:
ـ اینها را که نمیشود گفت قوم و قبیله..آیا تو از سوی آسمان، مأمور شدهای که این تنهایی را به دوش کشی؟
ـ رسول خدا بر سر هر طفلی که دست بکشد عطر خوش دستانش بر سر آن طفل میماند..
سپس دست بر چشمان اشکآلود ربیع میکشم و دمی عمیق فرو میبرم، عطر دلانگیز دستان محمدم در تمام جانم میپیچد و دردم تسکین مییابد،یعنی که رسول خدا ما را بیشتر از سایرین دوست میدارد؟
نفیسه دلش میسوزد به حال رنجهایی که تا به امروز دیدهام از این قوم و قبیله. تلخی کلامش خاطرم را نمیآزارد .
ـ آری، ربیع!... معنایش همین است که خود گفتی...
🌱 کتابی که مطالعه کردیدنوشته مریم راهی از انتشارات کتاب نیستان درمورد فرازهایی از زندگی حضرت خدیجه (س) است.
#کتاب_یوما#سالروز_ازدواج_حضرت_خدیجه_و_پیامبر(ص)