⚜🔹⚜🔹⚜🔹⚜🔹⚜💠 #تـــلنگـــر💠 #داستانکروزی دم یڪ روباه در حادثهای قطع شد. روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مڪار میباشند، گفت خودم قطعاش ڪردم!!!
گفتند چرا؟ این ڪه بسیار بداست و معلوم میشود...
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبڪ... احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فڪر میڪنم ڪه دارم پرواز میڪنم...
یڪ روباه دیگر ڪه بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع ڪرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل ڪند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو ڪه گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میڪنم... منڪه بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی ڪن و افتخار ڪن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت!
همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد ڪه بعداً به روباههای دمدار میخندیدند!
وقتی در یڪ جامعه افراد مفسد زیاد میشوند، آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند... گاهی هم آنها را دیوانه میدانند!
👇👇👇🆔@baladeh_e_noor⚜🔹⚜🔹⚜🔹⚜🔹⚜