🌲کنون که بر کف گل جام بادهٔ صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است
حافظ
🌲ز ابر اگر چه هوای بهار ناصاف است
غمین مشو که سراپرده های الطاف است
صفای روی زمین در صفای دل بسته است
که آب جوی بود صاف، چشمه تا صاف است
نمی توان ز گرانان به گوشه گیری رست
که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است
هزار خرقهٔ آلوده، رهن می برداشت
چه نعمتی است که پیر مغان بانصاف است!
به طوطیان سخنگو که می دهد شکر؟
درین زمانه که انصاف دادن اسراف است
به هر که بیش رسد خون، فتوح بیش رسد
که جای مشک ز آهو همیشه در ناف است
کدام حجت ناطق به از کلام بود؟
سخن چو هست، چه حاجت به دعوی و لاف است؟
میان کعبه و بتخانه مانده ام حیران
که گوی کودک بی معرفت در اعراف است
به غیر موی شکافان کسی نمی داند
که تار و پود جهان در کف سخن باف است
به نقش پردهٔ عیب است تا دلت مایل
هنوز آینه سینهٔ تو ناصاف است
چه التفات به سنگ محک کند صائب؟
به نور چشم بصیرت کسی که صراف است
صائب
🌲---------------------
@bagh_saeb