یک آرتیست میتواند دغدغهمند باشد و میتواند هم دردمند باشد.
ولی این مورد ضرورتی در امر تولید آثار هنری ندارد.
هنرمند میتواند از فرط شور و هیجانِ زندگی و متأثر از انواع حوّاسِ مثبت کار کند.
او میتواند در حالتی شاد، یا برای سرگرمی، تکنیکهایش را در جهت بیان نگاهش بکار گیرد.
گاهی هم صرفا برای دست ورزی و کسبِ یک دریافت جدید کار میکند.
مواقعی هم برای برآوردن نظر سفارش دهنده و کسب درآمد کار میکند.
اما اینکه آرتیست حتما باید غمدار یا غمخوار باشد عموماً یک عارضه بیرونی است.
این باور بعضاً تعهّدی شبهروشنفکرانه است که هنرمند را در شکلدهیِ محتوی، ساختار و یا فرم آثارش درگیر میکند.
این باور همچنین بخاطر ترس از گناه و گریز از تولید لذّات دنیوی بر هنرمندان تحمیل میشود و شکلی از فرهنگ ریشهدارِ مذهبی است که ناخودآگاه عمل میکند.
در چنین فضایی هنرمند با خودش درگیر است و مدام میترسد که مبادا به درد جامعه و آرمانهایش نخورد.
ممیّز نیز بهعنوانْ و با ادعای نمایندگی جامعه، هنرمند را به سمت بدرد خوردن آنهم طبق ارزشهای حاکمیت سوق میدهد.
همه اینها هنرمند را مجبور به غمداری و غمخواری و باورهای آرمانخواهانه میکند.
از نظر راقمِ این سطور اینکه یک هنرمندِ بیدرد، کوچک شمرده شود، قضاوتی ناعادلانه و یک ارزشگذاری ایدیولوژیک است.
امروز اندیشیده و نوشته شد.
@babakrajabii