#جنگ_من_و_موهام بــــــاران بـــدون مکـث می بارد ماتــــــم دلم را بــَد فلـــج کرده فهـــمیده دوری مــیکنی از مـــن او بــا منِ بعـد از تـــو لــج کرده باران که نـه ، من گریه می کردم صبح و شب و هر روز این هفته باور کـــنی یـا نه ولــــی با تــــو انگــار کــلِ شهرمان رفته!!! لعنـــت به این شبهای طولانی بعـد از تو اوضاع بدی دارم چشــمان بیتابم ورم کرده اصلا نه خوابیدم ،نه بیــــدارم!! اینجــا نشستم پیش شومینه دستــــان سردم روی زانــوهــام قیچــی کـــنارم روی کـانــاپـــه جنـــگ اسـت مابین من وموهام کـــوتاه خواهم کردشان با هم هم مــویِ خود هم خاطره ها را بایـــد که با هر لـــــرزش قیچی بشـــکافم از سر این گره ها را زُل مـــیزنم در قـــــاب آیـــیـنـه دنـــیا به چشمم تیـره و تاریک میریزد از سَر روی پاهایم یـــک دسته موی مشکی و باریک سرگیجه دارم با کـــمی هق هق خــون در رگم یخ بسته،ماسیده تــــو رفته ای و یک نفر بعدش در خـانه گَردِ مرگ پاچیده وقــتی‌نبــاشی‌قلب‌من هم نیست مانــدم میان نخوت و گیجی امـــشب تمامـــش میکنم حتما این زندگـــی! نه، مرگ تدریجی... یک خودکـشی ، تیتر خبرها شد یک سوژه ی جذاب و جنجالی از مــن فقط جامانده روی تخت یک جسـمِ سرد و زرد و توخالـی ⚜#الهام_رازقی⚜ @Atrerazeghii