دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیرۀ دریا را
- آشفته و عبوس -
تعبیر میکند؟
من میشنیدم از لب برگ
- این زبان سبز -
در خواب نیمشب که سرودش را
در آب جویبار، بدینگونه شسته بود:
- در سکوت ای درخت تناور!
ای آیت خجستۀ در خویش زیستن!
ما را
حتی امان گریه ندادند.
من، اولین سپیدۀ بیدار باغ را
- آمیخته به خون طراوت -
در خواب برگهای تو دیدم
من، اولین ترنّم مرغان صبح را
- بیدار ِ روشنایی ِ رویان ِ رودبار -
در گل افشانی تو شنیدم.
دیدند بادها،
کان شاخ و برگهای مقدس
- این سال و سالیان که شبی مرگواره بود -
در سایۀ حصار تو پوسید
دیوار،
دیوار بیکرانی تنهایی تو -
یا
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخههای تو دیگر
در خندۀ سپیده ببالند
حتی،
نگذاشت قمریان پریشان
(اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیشتر
آنسان گریستند)
در سوگ ِ ساکت ِ تو بنالند.
گیرم،
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی مشرق
- بر نخلهای تشنۀ صحرا، يمن، عدن...
یا آبهای ِ ساحلی ِ نیل -
از بخشش ِ کدام سپیده است
اما،
من از نگاه آینه
- هر چند تیره، تار -
شرمندهام که: آه!
در سکوت ای درخت تناور،
ای آیت خجستۀ در خویش زیستن،
بالیدن و شکفتن،
در خویش بارور شدن از خویش،
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند.
۱۵اسفند ۱۳۴۵
@asrerowshan