محمد الکُرد
شهیدانآیا جنگ، خود به راه افتاد؟سنان آنتون
همچنان باید مردگانمان را شهیدان بخوانیم. دشمنان این کلمه را با قناسه زدند پس ما بر بیطرفیمان پافشاری میکنیم. [شهید] شرکتکننده در جنگ نبود، حقوق بشر در ایشان خط خورد. [شهید] بی محرکها یا میمونها.
[شهیدان] که ایوان هواپیماها را جارو کردند. [شهیدان] متعصب، بایدن باز هم رنگبهرنگ شد از دست فلسطینیها. [شهیدان] محل مشاجره هستند.
[شهید] از دبیرستان دانستم که منتظر بود تا دندانهای نیش رشد کند.
[شهید] عاشق خراشیدن زیر اتوبوس بود.
[شهید] توی بار و با دو شات افتاد. [شهید] پسرعمویم حتی نتوانست مبارزه را انتخاب کند.
[شهید] در مرز، صفیر قناسه. تکتیر برای [شهید] سکه در دستگاه خودکار فروش.
[شهید] هرگز در نزد.
[شهید] بتون را میشکند، و پزشکیقانونی میپذیرد اما [شهید] هنوز در سردخانه است مادرش بدحال.
[شهید] خروس سیاهم خبر میدهد صبح زود جلوی خوکها.
[شهید] را روی سکو آوردند شستند. مرگِ [شهید] را ده سال بعد دولت کارت تبریک میفرستد، و واشنگتن درگیر است بخاطر ماندلا چند نفس پیش از این که ببوسدش.
[شهید] سه پرتقال خرید و هرگز آبمیوه درست نکرد.
قاچاق بیتلحمبا چیدن سیب از گلوی مردان بیگانه نیستم.
آتلانتا
من خستهام از دلجویی غریبههایی که به زودی میآیند.
خسته از غریبهٔ مورد علاقه مادرم بودن.
من انگشتان او هستم
به چرخاندن برگهای انگور تا وقتی که طعم چالهٔ آتش بدهند.
تبعید مرا گرم میکند، دیاسپورای مرا پتوپیچ میکند.
قلیان سیب عسلی، سیگار جایی که زمانی سکس بود.
در تنهاییام وقت میگذرانم
اشباح را از ایوانها میرانم، در کتابی به جنگ میروم.
در آمریکا، در گلوگاه تابوت مینشینم
به فکر گرفتن پرندهها
شکوفههای صورتی بادام از درختان گلوله خوردهٔ زخمی.
در فلسطین
غریبهها
با کیفهای باز راه میروند
جیبهای باز
کفدستهای باز
اعتماد به هوچیگری هرچیزی را تحت تاثیر قرار میدهد
بجز یکپارچگی از آنهایی که اطرافشان چروکیده است.
فروش زیتون، انجیر،
وکلماتی که در بازی پیچیدهست.
اورشلیم از غریبهها خفه شد
ویروس در اعماق حنجرهاش خون سرفه میکند،
زبالهها انگاری نقل و نبات.
به ما میگویند با رزومه به تانکها طعنه بزنیم نه با قلوهسنگها.
مادرم میداند چگونه یک مشت را
در غرور مرد بکارد
میداند چگونه سکوت را
در دهن یک بولدوزر بگذارد
مادر از شهرهای ممنوعه سیب میچیند
محصولات را زیر صندلی ماشینش جاسازی میکند
قاچاق بیتلحم بین پاهایش.
او نرم و سریع از پاسگاه گذشت
چیزی که سربازان به آن ایست بازرسی میگویند.
یک سرباز فریب خورده-
حنجرهاش
گرفت
دروکرد.
#شعر_فلسطین#محمد_الکرد