ای تن، به یادآر نه تنها چقدر دوست داشتنی بودی و نه بسترهایی که بر آنها لمیدهای بلکه آن شور و شرار میلها رخشنده در چشمها فاش برای تو، و لرزنده در صداها - و بخت کجمدار نومیدشان کرد. حالا این همه اسیر گذشتههاست انگار تو خود را نیز واسپردهای به آن شور و شرارها- چه میدرخشیدند، به یاد آر، در آن چشمانی که به تو خیره بود چقدر لرزیدند در صدا برای تو به یاد آر، تن!
در پرتو نور اولین و آخرین ستاره این کتاب را رها خواهی کرد. ما هرگز روز را نشناختهایم. اما کدام روز بود که در دعاهایمان از تضرع و استغاثه کوتاهی کردیم؟ اگر درست باشد که هر رنگیکه ما را خیره میکند از،درون سیاه است-"رنگ هشتم سیاه است. درون تمام رنگهاست، خون آنهاست، شبِ تغذیهی آنها"- اگر درست باشد که گذر خطرناک ما از آن تونل که به اجبار پذیرفتیم؛ بدان معناست که راهمان را در اعماق کتاب، کرموار پیمودیم و بیشتر اوقات خزیدیم و برخاستیم چرخان و پیچان دور خویش، سپس آن ستاره که در آغاز و پایان هست، هم او نجات ماست. ستارهای که نشان میدهد کتاب پیش از آنکه آغاز شود کامل شدهبود. ستاره ریاضیدانان که با تمام کارکردهای ممکن ذهن میدرخشد، اما نه تمام گشایشها و روزنه هایش. و نیز ستارهای که سارا و یوکل روی سینههای خود پوشیده بودند و بعدها ساکنان آسمانی دیگر، آویزان از فلک رنج وصفناپذیر ما. قانون پا در رکاب ِ چنین ستارهای است. قانون مفروض نیست، بلکه با هر کلمهای که در کتاب پیش میرویم بر ما آشکار میشود، کلمه به کلمه در فراموشی خوشآهنگ کلمات. آی موسیقی مرگ. ... اما چه میشد ا گر نوشتار، به شکلی تناقض آمیز، نیاز به محافظت کلمه در برابر جذبه کتاب اسطورهای باشد.؟ نیازی که نویسنده به شادی آن را میپذیرد تاخویش را از نومیدی نجات دهد. َآی پرواز در منجلاب. بازگشت سرسختانه به تهی. پس، طرف دیگر یک حرف، این طرف ِ هر شب است. گفت: "آیا نوشتن به این معنا نیست که بیمجال کلمه را از بند کلمه بعدی برهانیم تا بتوانیم صفحه سپید، صفحه ابدیت را دست نخورده، هر چند به شدت کبود و کوفته بیابیم؟"