راه آسودگی از خستگی چرخش این چرخ فلک
می دانی؛
دل سپردن به خدایی است که می فهمد تان!
آسمان باش
و شب
بغض زمین را تو بگیر!
تا سحر عشق بباران یه تن خسته ی خاک!
چون پگاه آمد و خورشید، لبش،
محض یک خنده دلپاک گشود؛
نازگل را تو بخر!
طعم یک زندگی تازه ی بی دغدغه را،
عاشقی را بی مزد،
مهربانی بدون علت،
سفره هایی همه پر با لبخند،
نان خشخاشی داغ،
هرچه هر کس هوسش را می کرد،
با دل و جان بشنو هدیه به لبخند نما!
شکل باران برسان بر همه جا بر همه کس بی منت!
حرف ناگفته ی پیچیده به یک طرفه نگاه،
همه را زیر یک نور دل انگیز بخوان!
و ببین شادی را،
بچش از صورت مردم هر بار،
خنده ی قلبی روح افزاشان.
اصلا از جامه ی نویی که تن خاک، سحر کردی تو،
مثل خورشید سحرگاه خدا،
با احساس،
عشق مانای نفس بخش به رنگینی و زیبایی قوس و قزح ناز پس از باران را
با همان چشم بهارانه ببین!
پاسخ این همه خوبی ها را،
حالت نور به تاریک ترین صحنه که درگیر شدی؛
می گیری!
پس هراسی ندهی راه به دل
چون خدایی است به هر لحظه نفس های تو که
نه رهایت کرده
و نه تنها ماندی
بسپار آنچه دلت را پردرد،
بودنت را غمگین،
رنگ دنیای قشنگت را تار،
خسته از آه نفس گیرت کرد،
به خدایی که همیشه با توست!
و فقط عشق بریز،
با نگاه و نفس و دست و دلت روی زمین.
کینه و دشمنی و حیله و درد
همه را خاک کن و پاک برو!
تا شوی محو در آغوش محبت،
شادی!
هرچه خواهی همه نوش تو و عشق!
زندگی کام دلت خوب ترین!
زندگانی کن ازین لحظه به عشق
چون خدا را داری
و دلی سبزتر از برگ بهار
تو فقط عشق بکار!
@ashkeghalb
#Tamanna_poem
#لیلا_رضاوند_تمنا
۱۴۰۳/۵/۳۰