@asheghanehaye_fatimaبه هر حال تو می بایست انتخاب می کردی
میان سبزه یی که می شکفت
و زرده یی که در میان ت بود
گل آخر را هم برای کسی می گذاشتی که از تو بیشتر شهامت داشت
تا ببویدش
تا در میان زهر منتشر در ساقه اش بیارمد
تو به هر حال باید عبرت می گرفتی
تا در میانِ یک سطح ساده ی دل
شراب را به آن تعارف کنی
که بیشتر مکث می کند
و نه آن که
بیشتر می نوشد
تکیه دارم به آنجایی که گفتی
می شود در شراب آب ریخت
آن تنگ سبز اینجا ترک برداشت
از بس به جای شراب
و یا حتا آب
پر شد از گفتنِ ما
و براستی که گفتن
آن تنگِ سبز را ترک انداخت
چرا که عادت کرده یی
راهت را نه از دلت بپرسی
و رد مار را در خاک ندیده گیری
این فتنه است در آنجا
که دلت می گوید بنشین
و تو همچنان می نشینی
که انگار
ننشسته یی
تو به خاب می روی
چرا که دیگر دلت
در این لحظه
راه خواب را به تو
تلقین می کند
بگذار جانور بترسد از تو
و تو از جانور بترسی
تا در بافتِ کسل
معنای هراس
معادل هوشیاری نباشد
بگذار همه اش بگوید
بدود و بمیرد
بگذار که آرایشی دقیق داشته باشد
پس وقتی می گوید آری
تعبیری نیکو خواهم داشت
از میوه های زرد
که وقتی پخته شوند
دلپذیرترند
و آنجا همه اش آنچه بود
که دویدن بود
و همه اش جانوری بود که هراسنده نبود هراسناک بود
و فریادی بود در پیِ سنگی
که بَرش مصریانِ قدیم می نوشتند
و خونی که در قدیم نوشته می شد
و اینک فقط و فقط هم نوشته می شود باز
و آنجا همه اش بیماریِ پوستی ی بیماریِ پوستی بود
که نشسته بود و آهنگ دار بود
آهنگِ مرگ را نمی گویم آهنگِ دستش را می گویم
که می انگاشت
میانِ دو لنگه ی در
همیشه شکسته می شود
#پرویز_اسلامپور