#حکایت #خدایا_با_تو_حیات_و_زندگی 🕌در زمان حضرت موسي ( ع) خشكسالي شده بود.
حيوان ها داشتند ازبين مي رفتند،وهمه نا اميد از بارش باران.
در گله ي آهــ
🦌ـــو ها،
رئيس آهو ها ديد كه گله ي او خيلي تحت فشار است وتشنگي همه ي آنها را از پاي در آورده.
او فكري كرد و به گروهش گفت:
من مي روم،خدمت حضرت موسي،واز او ميپرسم؛آيا باران مي آيد يا نه؟
اگر آرام آمدم يعني از باران خبري نيست،
ولــــــــــــــــــــي اگر شادورقصان آمدم يعني باران مي آيد
او رفت وبه حضرت موسي گفت:
يا موسي من آمده ام تا بپرسم آيا باران مي آيد يا نه؟
حضرت موسي از خداوند پرسيد: آيا باران مي آيد؟
خداوند فرمودند: نه
( ̄へ ̄)
حضرت موسي به آهو گفت: نه باران نمي آيد.
آهو خيلي ناراحت شدو وقتي به گله اش نگاه كرد ديد كه همه ي چشم ها به سوي اوست.
او لحظه اي مكث كرد،
كــــــــــــــــــــه خدايا چه كنم!
گفت رقصان مي روم،تا حتي چند لحظه اي هم كه شده با اميدو دلخوشي سپري كنند.
آهو شروع كرد به رقصيدن ودويدن،
وقتي نزديك گله شد،
رعدو برقي زدوباران شروع به باريــــــــــــــــــــدن كرد.
⛈موسي به خداوند عرض كرد:
خدايا چرا سخن مرا تكذيب نموديد؟
خداوند فرمود:
موسي وقتي ديدم آهو دل گله ي خود را با آن كارش شادو دلخوش كرد و اميد گله اش را نا اميد نكرد
،من چگونه اين كار رامي كردم؟
حضرت امير المومنين علي ( ع) مي فرمايند:
جز به پــ❥ـــروردگار خود به چيزي اميد نداشته باش.
💎التماس دعا
#بی_تو_فنا_و_مردنا