View in Telegram
تضمین غزل استاد شهریار رفته بودی از برم ، مرغ چمن آرا چرا سست عهدی با من دلداده رسوا چرا حالیا برگشته ای نادم ،ولی حاشا چرا " آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام ازپا چرا" بی شکیب از راه دور اینگونه بی تاب آمدی سوی من با قلب خون و چشم خوناب آمدی رحمت بارانی اما بعد سیلاب آمدی "نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی' حالا چرا" نرگسی زیباتر از چشم دلارای تو نیست چشم مارا تاب هجر چشم زیبای تو نیست بی وفایی در مقام شأن والای تو نیست "عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام ،فردا چرا " دل به تو نامهربان ، از مهربانی داده ایم نام نیکو را به ننگ بی نشانی داده ایم قامت رعنا به این قد کمانی داده ایم "نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا " عهد و پیمان بستی اما بی اساس و اعتبار روزگارم شد به سر بی همدم و بی غمگسار عمر من طی شد ولی در کوچه های انتظار "وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا" سالها چشم تو دامی در مسیر افکنده بود دامی از بهر دل چون من اسیر افکنده بود زلف تو زنجیرها بر پای شیر افکنده بود "شور فرهادم به پرسش سربزیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا " راز چندین ساله را دل در نهاد خود نهفت بی وفایی کردی و یک از هزارانت نگفت ای سحرگاه وصالی که نیارزیدی به مفت "ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا " سرنوشتی که مرا اینگونه ویران می کند دست تقدیری که یوسف را به زندان می کند چرخ بازیگر که این بازی پنهان می کند "آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم که نمی پاشد زهم دنیا چرا" در بهاران گفتمت ای مرغ دل با گل نشین فصل گل چون بگذرد باشد خزانی در کمین گل به خاک افتاده و در برگریزی اینچنین "در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود ، غوغا چرا" خلوتی بود و شب و شمع و شرابی مختصر "فاخر" و شعر و خیال شام گیسویت به سر ناگهان فریاد زد آسیمه سر وقت سحر ،،شهریارا بی حبیب خودنمی کردی سفر این سفر راه قیامت می روی ، تنها چرا" علی عمرانی "فاخر" 96/6/26 لینک کانال. 👈@ashaar_ali_omrani
Telegram Center
Telegram Center
Channel