#شاعران_اراک#طنز_اجتماعی جنگ اشکبوس و مرغ
شبی اشکبوس آن کهن پهلوان
به دوران ما آمد از باستان
نیارست پیدا کند تخت مفت
به ناچار در کنج بلوار خفت
سحرگاه با بوق یک کامیون
هراسان برآمد زخواب اندرون
دهان را به خمیازه ای برگشود
از آن جا که درگیر دل ضعفه بود
به دنبال آهو گرفتن دوید
دریغا که جز گربه چیزی ندید
در این سو و آن سو به تک می شتافت
سرانجام یک مرغ رنجور یافت
گرفت از کمر تا ز جا بركندْش
کبابی بسازد به تن برزندْش
چنان زور زد گُرد پرخاشجوی
که جِر خورد شلوارش از پشت و روی
خروشید و از خشم فریاد کرد
و از عمه ی مرغ هم یاد کرد
دگر باره آمد که جنگ آورد
مگر روزی اش را به چنگ آورد
دریغا که با تیر و تیغ و کمند
نشد تا مراو را در آرد به بند
پریشان و دل خسته از بخت بد
لگد بر زمین، مشت بر کله زد
که من اشکبوسم، یلی چون بِتُن
همان اژدها از وسط نصف کن
چرا زرتم این گونه قمصور شد
که مرغی زپرتی به من زور شد
اگر درز پیدا کند این خبر
بگو تا چه خاکی بریزم به سر
همان مرغ وارفته خندید و گفت
هلا! گنده اندام بازو کلفت
تو را پول باید در این کارزار
کجا زور و بازو بیاید به کار
هر آن کس که خرپول باشد یل است
نه آن کس که خرزور و خوش هیکل است
بدین پشت بازو و این ضرب شست
تو را تخم مرغی نیاید به دست
📝 #مصطفی_مشایخی@ArakiBass