#شهر_ما #اراک چه گونه جایی بود...
#قسمت_دویوماراک شهری بود با باغات بسیار ...
قلعه حصار عباس اباد نظم اباد دروازه شهرجرد ... تقریبا همه طرف اراک باغ انگور بود برای همین هم اوایل بهار وقتی اسپار کن ها می آمدند
مثل سربازان پادگان با گیوه های دوره کرده و جوراب پشمی و مچ بند همگی پشت سر هم با بیلهای روی شانه به کوچه باغ های اراک می آمدن تا خاک باغها را برگردانند و اگر کسی مو های خود را خاک کرده بود ان را باز کنند
. ظهر که می شد غذا همیشه یک چیز بود شاید قرنها همین غذای باغ اسپار بوده است .
ماست و شیره (شیره انگور که مثل عسل می باشد و از جوشاندن انگور شیرین درست می کنند ) و آبگوشت یا همان دوگوله . نان گرده یا محلی با ماست شیره توان دست و پا ی آنها را دو چندان می کرد
. اینها بیشتر از دهات اطراف مخصوصا چررا و هزاوه و سره بند می آمدند چون همه گی قد بلند و قلچماق بودند . موقع کار فقط صدای هم آهنگ اهه می آمد که چند نفری یک راسته را با هم پیش می گرفتند و خاک را بر می گرداند .و پیر تر ها وظیفه رساندن چایی را داشتند و خودشان هم گاه گاهی چپقی چاق می کردند و چنان به ان پک می زدند که گویی شیر مادر است ، بعد هم تا ثانیه ها دود ان را از لای سبیل های زرد شده خود بیرون می دادند.
تقریبا همه سهمی از یک باغ در اراک داشتند و یا اجاره می کردند چون انگور و کشمش و شیره و سه یک (آب انگور کمی جوشانده شده ) و قیسی و ... همه محصولات محلی بود .
چیدن انگور از آمدن یاقوتی و خلیلی شروع می شد و بعد عسگری - شیرازی - صاحبی- فرخی - چاله بسر - رنگ - کشمشی .پشت هم می رسید خر سبد یا تبیزه پر می شد و با دست یا پشت الاغ و یا ترک دوچرخه از کوچه پس کوچهای باغات می گذشت و به خانه های ما می آمد .
آونگ انگور دوتا کیف دشت یکی که برای انگور چینان همه به باغ می رفتند و دور هم خوش می گذشت یکی هم اینکه به بهانه آونگ انگور از نرده بان بلندی که تا سقف خانه می رسید می شد بالا رفت انگور های کشمشی و عسگری و فرخی در لای نخ ها بسته می شد و رشته رشته به تیر های چوبی سقف آویز ا ن می شدند . از یکی دو ماه بعد شکنجه شروع میشد چون دیگر طاقت برای انگور های نیمه خشک تمام می شد و هر روز چشم ها به آنها بود تا برای شب چره روی کرسی بیاید
هوای صبح اراک در بهاران محشر بود مردم اراک از قدیم از هر فرصتی برای به باغ و صحرا رفتن استفاده می کردند . صبح زود بیدار می شدیم و دیگ و قابلمه کبریت و سیخ کباب .. همه بسته بندی می شد و همگی پا ی پیاده در حالی که دوچرخه هرکولس پدر همه بار را با خود میکشید ما هم زنبیل بدست راهی باغ های گردو و یا مو در یا تکیه آقانور در کرهرود یا سر آب ظلم اباد و بعد ها به پل دو آب و یا پنجه علی می رفتیم . گرام برق وباطری tpaz و چند صفحه سوسن و گلپا و یا ایرج .. اوج صفا کردن در دل طبیعت بود . اش دوغ و ترشی هم با سرعت زیاد روی اجاق گذاشته می شد و ما بچه ها به همراه بزرگ تر ها تدارک الک دولک بازی و یا هفت سنگ را می دیدیم . اگر پسر به اندازه کافی برای بازی بود کوشک معلق و یا تنوره گرمه ودیگرخنده بود و بازی و شیطنت تا غروب که با دیدن رنگ در خانه تازه به یاد مشق هایی می افتادیم که معلم نامردمان برای آخر هفته مشخص کرده بود .
البته پایه کوه مستوفی و یا کنار آب آسیاب و ته خیابان پهلوی و گاهی هم پارک شهر برای زمانهایی که همه روز نمی شد رفت خوب بود همچنین دیدن خانواده ای که چمن های شهر صنعتی گلیمی انداخته باشد و مرد خانه با پیژامه و زیرپوش رکابی مشغول تخته یا چهار برگ بازی باشد و گاز پیک نیکی کنار گلیم بوی زودپز آبگوشت دست پخت حاج خانم را به همه جا پخش کند عادی بود .
همه از هرفرصتی برای دور هم بودن و خوش بودن استفاده می کردند...
ادامه دارد ...
نوشته مجید ابراهیمی
@ArakiBass