#شاعران_اراک #شعر_طنز(( عید و دردسرهایش))
باز عید آمد شروع شد دردسر
دردسر گردیده از پا تا به سر
هر طرف رو می کنم کاری جدید!!
هر طرف رو می کنم خوف و خطر!
اهل منزل طالب من گشته اند
یارب این حالی به حالی را نگر
سایه ام با تیر تا دی می زدند
اینک امّا یار گشتند و نفر !
دانم ایشان را غرض اِسکِن بود
بهر آن گردیده اند اهل هنر !
پیش از این بودم چو ابلیس لعین
اینزمان امّا شدم نِعم البشر!!
گشته اندر نزد بانو یک مَلَک
آنکه می خواندش همو دیو دوسر!!
آن یکی خواند مرا سرو روان!
این یکی گوید تویی قرص قمر!
بوسه بر رویم سیاوش می زند
می شود خم پیش من او تا کمر
می رسد خندان ز ره اینک زری
دائماً گوید به قربانت پدر !
صبح و شب بانو ز من خواهد طلا
تا در آرد چشم جاری را مگر !
دختران خواهند کیف و کفش نو
جملگی از جیب مُخلص بی خبر
از دَم صبح این عیال پرسخن
پشت هم گوید کجا میریم سفر؟
من نمی آیم به عیدیّ عاموت
پیرمرد غرغروی بد گهر
خواهرت طعنه به من زد سال پیش
قید او را من زدم اینک دگر
الغرض هریک نوایی می زنند
این گروه کُر ز شب تا به سحر
در مصاف این سپاه سلم و تور
نیست چاره جز که اندازم سپر
ورنه از کف می دهم سامان خویش
می شوم عید ای برادر در به در
📝م.م
#سامان _اراک_اسفند نود و شش
@ArakiBass