#دل_نوشته 🌷تَنْگیس
🌷روزگارتان همچون گرمای دیروز گرم و پر رونق باد.دو هفته ای از تابستان سال ۱۳۹۸ را سپری کرده ایم. شنبه هشتم تیر ماه اولین روز هفته و تعطیل بود.جاتون خالی ما هم زدیم به دل کوه ،اول صبحی هوا خنک بود و ما هم سرخوش، یک ساعتی که دره را بالا کشیدیم کم کم سر و کله آلوچه های وحشی پیدا شد.انبوه و پرپشت،خوش رنگ و خوش طعم، رسیده و آبدار، دلربایی می کردند و دلبری.ماهم حریص و هوسناک به جانشون افتادیم.به خودمون که آمدیم سیر دل رو دل کرده بودیم. هم چنان شیب دره را روبه بالا خوش خوشان ،چانه گرم و دهان پر ادامه دادیم .در مسیر باز هم ناخونکی به آلوچه ها می زدیم. از گرما غافل شده بودیم.از سایه و آب و درخت خبری نبود.تا اولین چشمه و آب و درخت و سایه یک ساعتی باید شیب دره را بالا می کشیدیم. ساعت حدود یازده ظهر بود.تابش مستقیم آفتاب و گرما بیداد می کرد.دما بالای ۴۰درجه سانتیگراد بود.زانو ها سست شده بود.نفس ها بالا نمی آمد.نای حرف زدن نبود.گیج و عرق ریزان همچون لشکر شکست خورده تلو تلو به اجبار شیب را بالا می کشیدیم. سایه و چشمه و آب روی تیغ دره خود نمایی می کردند و ما را به تمسخر گرفته بودند.نوشیدن آب درون کوله هم کمکی نمی کرد. نزدیک بود که از گرما تلف شویم.به خیر گذشت و جان سالم به در بردیم. شاید زیادی مفت خورده بودیم و گرما زدگی توهمی بیش نبود.نزدیکی های چشمه که رسیدم بوی آویشن و نعناع و پونه ها توام با صدای زنگوله بزغاله ها و شیهه اسبان کهر و قزل و نرون و مادیون و واق واق سگ های اطراف چشمه جان و رمق تازه ای به ما بخشید و چهار نعل تا چشمه تاختیم و فراموشمان شد که همین چند لحظه پیش به استقبال مرگ رفته بودیم.آری زندگی لذت بردن از لحظه هاست و دیگر هیچ.
پس از صرف چاشت و چای حالمان که جا آمد چشمان به قله افتاد و خوره اش به جانمان. پوستِ کلفت و وسوسه قله دست بردار نیست. عاقبت پیروز شد و ما را کوله بدوش به سمت خود کشانید.بلانسبت الاغ که در این گرما و آفتاب تب می کند با چند بطری آب چشمه سر ظهری به سمت قله راه افتادیم.
گویی کوه راشخم زده بودند.خدا روی گرانی و بیکاری و باعث و بانیانش را سیاه کند که کوه و کمر هم از دست مردم بیکار و نیازمند در امان نیست.بیل و کلنگ و موسیر و روسیاهی محیط بانی، که از فقر و نداریِ تدبیر، کوه را به گله داران اجاره می دهد مزید بر علت.درگردش ایام طبیعت هم همانند آدمیزاد بی بها وبی ارزش برای سردمداران و دولت مردانش شده است.از این رو طبیعت هم به تاراج و چوب حراج،فنا و زوالش را به تابوت کشیده است.
به هر جان کندنی که بود به زور و ضرب آب قند و گلاب و چند کیلویی عرق ریختن و یک لایه کامل آفتاب سوختگی بوسه ای از لبان داغ و سوزان قله گرفتیم و عطمشان فرونشست. بادمان که خوابید تازه یادمان افتاد که کی این همه راه رابرمیگرده
‼️‼️.آفتاب سوزان بود و سایه و سرپناهی برای استراحت و نهار خوردن نبود.ناچار سرازیر شدیم و راه چشمه را در پیش گرفتیم.پای چشمه اطراق کردیم.پس از نوشیدن سیر دل آب زلال و گوارا از چشمه وصرف نهار و چای داغ آتیشی جان و عقلمان کیف و کوک شد.سر تسلیم به سجود معبود یگانه نهادیم و خاک خلقتش را به نشانه شکر گزاری بوسیدیم. و سپس به پایین سرازیر شدیم.
چیزی که برایم تازگی داشت میوه درختچه چالی(تنگیس) ،همان بادام های کوچک وحشی بود.نمی دانم شاید این هم توهم رو دل و گرما زدگی بود.درختچه ای کوتاه با شاخ و برگ سفید و تیغ های تیز بلند که در فصل بهار گل های بادکنکی بنفش و سفید رنگ زیبا دارد .پیشتر این بادامک ها را روی درخت های ارژن و بادام کوهی دیده بودم.اما روی درخت چالی ندیده بودم و یا دقت نکرده بودم . دو همنوردهم هاج واج بودن و برایشان تازگی داشت. نمی دانستم که در جواب سوال هایشان چه بگویم.بلافاصله معجزه پیر قرن نوکیا ۱۱۰۰ را از کوله بیرون کشیدم.و مادرم این پیر فرزانه و استاد راهنمای گیاه شناسیم که درود خدا بر او باد حلال مشکل شد.و مادرم اینگونه فرمود که میوه این درختچه از نوع همون میوه بادام کوهی است. دم کرده آن برای سرما خوردگی و سینه پهلو و ازین دست بسار مفید است. معجزه می کند و محلی ها با آن نوعی آش هم درست می کنند. همچنین ادامه داد که درختچه تنگیس و گل تنگیس در ایل ما افسانه است.افسانه ای به قدمت عشق دو جوان عاشق ایلیاتی باسری فارس است که شرحش مفصل و از حوصله این مقال خارج.
از هرچه که بگذریم ویار قله غازک توره اراک هم در تابستان برای ما خاطره ای شد جانفرسا و لذت بخش.
📝 #بهزاد_شعبانی ۹۸/۴/۸
📸 #علی_فرجیان ، تزئینی
دورنمای قله غازک از فراز شاه کیخسرو
@ArakiBass