#شهر_ما #اراک چگونه جایی بود
#قسمت_سیوم همیشه وقتی به اراک ان زمان فکر می کنم بازار اراک با ان طاق های بلند و بوی زردچو به و صابون خودمانی و ظرفهای رنگ و وا رنگ دهانه بازار به یادم می اید که گویی شما را به سرزمین عجایب می برد .
پیر مرد آهنگری که با برد باری در مغازه کوچک خود چاقو و دسقاله (داس برای درو کردن ) می ساخت .
وکمی جلوتر همیشه بوی گذر جیگرکی ها بود . جایی که مردانی با دست و لباس خونین سعی می کردند دل و قلوه .. را که صبح زود از کشتارگاه آورده بودند به فروشند در لگن های پلاستیکی و یا مسی سفید شده پر بود از جیگر و دل و قلوه و دنبلان و کله پاچه و گاه گاهی هم گو شت وخون ابه همه جا بود بو ی شکمبه همه جا بود در همانجا گوسفندی را سر بریده بودند .
گویی از اینکه بچه ها و زنان از آنان وحشت داشتند لذت می بردند چون همیشه چاقو های خون آلودی در دست داشتند .
کاروانسرا ها و تیمچه های اراک هر کدام حال و هوای خودش را دا شت .
پیرمردانی که جای چرخ زمانه بد جوری در صورتشان پیدا بود با چرخ حمالی با ر های سنگین خامه قالی و فرش و نخ و پنبه را جا بجا می کردند .
کف سنگی و خاک آلودی که صبح به صبح با آفتابه آب پاشی می شد تا گرد خاک نکند .
مغازه هایی که در یاد آدم با فروشند گان ان در ان ايام می ما ند
مغازه وسایل خیاطی آقا ممد بری که همیشه پر بود از زنان و دخترانی که مشغول گردیدن به دنبال دکمه گمشده لباس خود بودند و یا آقا ممد نجار که با هیکل پهلوانی خودش همیشه در حال لاک الکل زدن به میز های ساخت خودش بود .....
بازار فقط محل فروش اجناس نبود بلکه گاهی فقط برای وقت گذراندن و نگاه کردن و گاهی مثل مراکز خرید امروزی که واگیر دارد برای نگاه کردن به ویترین ها بود البته طلا فروشی های بازار برای خانم ها کشش بیشتری داشت .
و وقتی محرم می آمد بازار آمفی تئاتر بزرگ
شهر بود همه دسته های عزاداری از قلعه و حصار که بزرگ ترین بودند و عباس اباد و راه آهن و فوتبال کوچه الکه ... به ترتیب به بازار وارد می شدند و با علم ها به یک دیگرسلام می دادند .
مردم از در و دیوار بالا رفته بودند و تماشا مى كردند
, جوانهای هیئت ها که قصد داشتند زور خود را به رخ دختران جوان بکشند در حال عرق ریختن علم و کتل بزرگ و سنگین را در بازار به نمایش می گذاشتند .
در زمان ما دیگر کتل های خیلی بزرگ را از مسجد بیرون نمی آوردند . مردم در همان مسجد سیدها و حصار .. به این علم و کتل ها که بیشتر چوبی بودند و وزن آنها صدها کیلو بود دستمال و شال می بستند .
همه مردم اراک برای دیدن تعزیه به بازار می آمدند حتی ارامنه هم با انداختن روسری سرشان در کناری جا می گرفتند و به تعزیه خوان ها گوش می دادند و رقابت بالایی بین آنان بود همه سعی می کردند چند قطره اشکی از چشم تما شا گران در آورند .
حتى مردانی که نقش حضرت زینب و رقیه ..را بازی می کردند روزها تمرین کرده بودند واز این که مردم برای دیدن نمایش آنها می آمدند خوشحال بودند .
نقش هایی مثل شیر و آهو هم بود که با کمی کاموا و تیکه ای پوست آنها را به این حیوانات شبیه می کردند . و در اوج نمایش خاک خاكستر به سر و صورت خود می پاشیدند .
دسته های عزادار ی از میدان ارک بیرون می رفتند و برای خوردن خورشت قیمه به خانه بازاریان می رفتند .
نذ ر ی دادن بخشی از دوا درمان مردم بود, که اگر زیا د اعتقاد هم نداشتند ولی شربتی و یا کله قندی و یا نهاری به دسته های عزاداری داده می شد
مثل محصلین که شب امتحان عکس امامی می خریدند و به جای گوگوش و یا سعید راد که روی دیوار بود نصب می کردند البته معمولا با تمام شدن امتحان جا بجایی دو باره صورت می گرفت
در کاروانسرای کاشانی که مسلما قشنگ ترین کاروانسرای بازار بود .
به مناسبت های مختلف بساط منبر و روضه بر پا می شد .در مسجد بارو و حصار و .... از بهترین نطاق ها دعوت می شد که در ایام اعزا داری سخن سرایی کنند .
البته این هم سلسله مراتب داشت مسجد حاج ا قا صابر حق مسلم حاج آقا صا بر بود . حصار هم معمولا از حاج آقا باد کوبه ای دعوت می کرد انجدانی ها که دو برادر بودند از صدای خوشی بر خوردار بودند و اگر لازم می شد چند رباعی از خیام هم چاشنی آواز خود می کردند ,در مجالس سخن سرایی می کردند و چنان داستان سوز ناک می خواندند که دل سنگ ترین ربا خواران را اب مى كردند و به گریه و ا می داشتند
البته اینها معروف ترین ها بودند چون گاه گاهی در لفافه نقی هم به دولت وقت می زدند و این موجب می شد مردم بیشتر به آنها مایل باشند البته همه آنها در مجالس دعا تعریف و تمجیدی هم از همان دولت می کردند
در دو سه روزی که دسته های عزاداری مشغول بودند , عرق فروشی های
شهر ما بسته بود و لی بقیه مغازه ها کم و بیش باز بودند.
👇👇👇@ArakiBass