#از_وصل_و_هجران_دم_مزنعلی اکبر " لانُبالِی بِالمُوت" را خیلی وزین گفت.
خدا رحمت آقاي شفيعي را در روضه محقق بود.
حرف علي اكبر را مقایسه می کرد با حرف قاسم بن الحسن.
آقا مقایسه نمی کرد در مقام این دو بزرگوار، بلکه در سِنشان مقایسه می کرد.
می گفت: این حرف مال این سِن وَلیِّ خداست، آن حرف مال همان سن است.
علی اکبر گفت:فاِذَن لانُبالِی بِالمُوت؛
قاسم بن الحسن گفت: اَلموتُ اَحلی مِنَ العَسَل،
ولی آقای شفیعی حرف
علی اکبر را بالاتر می دانست.
صحبت خُلق و تلخ و شیرینی نیست. آن حرف مال سن سیزده ساله ولیِّ خداست، این حرف مالِ هیجده ساله ولیِّ خداست.
عسل شیرینی است، شیرینی وصل است.
گفت:
نیست وصل و هجر اِلّا وصف خاص عاشقان
مغربی گر عارفی از وصل و هجران دم مزن
صحبت وصل و هجر نیست اصلاً :
فَاِذَن لانُبالِی بِالمُوت
این خوب است، هر چه می خواهد بشود.
جان ندادم که به وصال حق هم برسم.
شهدای کربلا این قدر خودشان را بی ارزش می دانستند که حتی این اَجر را هم برای خودشان در نظر نگرفتند.
نگفت بابا فَاِذَن ما به وصل خدا می رسیم، (این هم) خیلی حرف خوبی بود.
امّا فرمود:
فَاِذَن لانُبالِی بِالمُوت؛ ما از مرگ و نابودی واهمه نداریم ما طالب مرگ هستیم.
گفت:
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
فَاِذَن لانُبالِی بِالمُوت؛
این قدر رایگان جان دادند اصحاب کربلا! فقط ممنون بودند که خدا جانشان را بگیرد.
فقط همین!
مزدشان همان عمل شان بود.
این را باور کنید: مزدشان فقط عمل شان بود.
همین که جانشان را گرفت، همین مزدشان بود، بیش از این نمی خواستند.
#سید_علی_نجفی_یزدیزبور اشک،ج۱، ص ۱۹۰
@apmkadeh