#سفیر_روم#سید_ابن_طاوس سفیر روم كه شاهد صحنه هاى دلخراش در مجلس
#یزید بود؛ رو به یزید كرد و گفت:
این سَرِ كیست كه در مقابل توست؟
یزید با تعجب پرسید:
براى چه این سؤال را میكنى؟
سفیر گفت:
چون وقتی به
#روم بازگردم، از من درباره آنچه كه دیده ام سؤال میكنند، و باید علت این شادى و سرور را بدانم كه با
#قیصر_روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد!
یزید گفت:
این سر
#حسین پسر
#فاطمه دختر
#محمد است.
سفیر پرسید:
این محمد، همان
#پیغمبر شماست؟!
یزید گفت: آرى.
سفیر دگر باره پرسید:
پدر او كیست؟
یزید گفت:
#على بن ابى طالب، پسر عموى
#رسول_خدا است.
سفیر گفت:
نابود شوید با چنین آئینى كه دارید!!
دین من بهتر از
#دین توست!
زیرا پدر من از نبیرگان
#داود است و میان من و داود، پدران بسیار قرار گرفته اند [با این حال] پیروان آئین ما، مرا احترام میكنند.
[آنها حتی] جاى سُمّ آن الاغی كه
#عیسى یك بار بر آن سوار شده بود در كلیسائى حفظ و مردم به زیارت آن می روند، و شما فرزند پیغمبر خویش را میكشید! با این كه جز دخترى در میان واسطه و فاصله نیست!! این دین شما چگونه دینى است؟! (بحارالانوار، ج ۴۵، صفحه ۱۴۱)
یزید چون این سخنان را شنید گفت:
باید این
#نصرانى را كشت كه ما را در مملكت خود رسوا نكند!
سفیر چون چنان دید گفت:
اكنون كه مرا خواهى كشت پس این سخن را نیز گوش كن!
شب گذشته
#رسول_خدا را در خواب دیدم و او مرا به
#بهشت مژده داد، و من از این خواب بسى در حیرت بودم، اكنون تعبیر آن خواب بر من آشكار شد كه آن بشارت درست بوده است.
سپس شهادتین را گفت و سر مبارك
#امام_حسین را به سینه گرفت و می بوسید و میگریست تا او را كشتند.
لهوف، صفحه 79
@apmkadeh