مولوی و سوررئالیسم
چطور حرف بزنم، وقتی که آتش دلم زبانه میکشد؟ وقتی که شیر هجران [هجرانی که مثل شیر است] خشمگین شده است و میخواهد خونم را بریزد!
آن کس که در هنگام هشیاریاش هم پرشور و حال و مست است، او وقتی شراب هم بخورد دیگر چه میشود! شیر مستی میشود که دیگر کار «توصیف» نیست که چیزی دربارهاش بگوید. شیری که در گسترهی مرغزار هم نمیگنجد.
من به فکر جور کردن قافیه هستم، یارم میگوید، قافیه را ول کن! فقط به خود من فکر کن! ای که همهش داری به قافیه فکر میکنی، راحت باش! خودت قافیهی خوشبختیام هستی [نه آن قافیههایی که از حرف ساخته میشوند]. اصلاً حرف چیست که تو به آن اهمیت بدهی؟ حرف چیزی مثل آن خارهایی است که روی دیوار باغ انگور میرویند.
ــ [باشد!] قانون حرف، اصوات و سخن را باطل میکنم، تا بدون اینها با تو سخن بگویم.
چون زنم دم کآتش دل تیز شد
شیرِ هجر آشفته و خونریز شد
آن که او هشیارْ خود تند است و مست
چون بوَد چون او قدح گیرد به دست؟
شیر مستی کز صفت بیرون بوَد
از بسیط مرغزار افزون بوَد
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
خوش نشین ای قافیهاندیش من
قافیهی دولت تویی در پیش من
حرف چهبْوَد تا تو اندیشی از آن؟
حرف چهبْوَد؟ خار دیوار رَزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
دو تا از مؤلفههای اصلی سوررئالیسم، یکیش بیهوده اعلام کردن «توصیف»، و فقط استفاده از زبان «تصویر» یا «زبان تصویری» در شعر و روایت بود، دیگری آفرینش فقط در حالتهایی که بخش ناخودآگاه ذهن بر خودآگاه غلبه میکند. مولوی در این ابیاتش دقیقاً همین کارها را کرده است. توصیف را، که با حرف، سخن، قافیه و غیره صورت میگیرد، بیهوده اعلام میکند. فقط از زبان تصویر استفاده میکند. مثلاً هجرانش را به صورت شیر خشمگینی درمیآورد که میخواهد خون او را بریزد. همینطور شوریدهحالی با عظمتش را به شیر مستی تشبیه میکند که در پهنهی مرغزار هم نمیگنجد. همچنین آنجا که معشوقه میگوید حرف و قافیه را ول کن، فقط به خود من فکر کن، فقط خود مرا ببین! بعد هم که اصلاً صحبت از حالتی است که از حالتهای ناخودآگاه است. حالت ذهنی کسی که حتی در عالم هشیاری هم مثل مستهاست. این دو تا مؤلفه، استفاده از زبان تصویری به جای توصیف، و آفرینش هنری فقط در حالتهای ناخودآگاه، تقریباً در سرتاسر آثار مولوی حضور دارند.
سوررئالیسم چیزی نبود که سوررئالیستهای فرانسه آن را ابداع کرده باشند. آنها خودشان هم این را در بیانیهی سوررئالیسمشان گفتند. آنها در آن بیانیه از نویسندگان و شاعرانی اسم بردند که پیش از آنها بودند، اما هر کدامشان چیزی از سوررئالیسم را در زندگی و آثار خودشان داشتند. کسانی مثل آرتور رمبو، شارل بودلر، استفان مالارمه، ویکتور هوگو و غیره. البته از مولوی اسم نبردند، احتمالاً چیزی از شعرهای او را نخوانده بودند، اما مولوی هم بدون شک یکی از سوررئالیستهای بزرگ میتواند باشد.
عباس پژمان
۸ مهر ۱۴۰۳
@apjmn