بازسازی اخلاقی جامعه
ویژگی اوضاع در نظام پساتوتالیتر با نبود زندگی سیاسی عادی و امکان بسیار اندکِ تغییرات سیاسی واقعی در آن، جنبۀ مثبتی نیز دارد: ما را وامیدارد که وضعیت خود را در بافتار عمیقترین مناسبات، تحلیل و بررسی کنیم و به آیندۀ خود در رابطه با کل جهان، که جزوی از آن هستیم، بر پایۀ چشماندازی کلی بیندیشیم. تجربهای که نمیتوان نادیده گرفت، یعنی تجربۀ ما در اینکه درگیری میان فرد و نظام در سطح بسیار ژرفتری از رویارویی مستقیم سیاسی با نظام صورت گرفته، سمت و سوی این تأمل فکری را تعیین میکند.
توجه ما بیتردید به اساس کار معطوف است: به مجموعۀ بحران جامعۀ تکنیکی امروز، یعنی پدیدهای که هایدگر، آن را ناتوانی فرد در برابر نیروی جهانی تکنیک میداند. تکنیک- فرآوردۀ علم مدرن که خود محصول متافیزیک مدرن است- از کنترل انسان به درآمده، دیگر در خدمت او نیست، بر او حاکم شده و انسان را وامیدارد که در فراهم کردن مقدمات نابودی خويش شرکت کند. و انسان در این وضعیت، راه برونرفتی نمیبیند؛ نه صاحب ایدهای است، نه ایمانی و کمتر از آن، نه مجهز به مفهومی از سیاست که بتواند دوباره بر اوضاع مسلط شود. فرد با ناتوانی، به کارکرد سرد و بیروح دستگاه عظیمی مینگرد که از بدو پیدایش، به نحو چارهناپذیری او را از همۀ پیوندهای طبیعیاش برکنده و جدا میکند. براى مثال، از فضای زندگیاش: تکنیک او را از زیستبوماش جدا میکند همچنان که او را از تجربۀ زندگیاش در مقام یک وجود دور میکند و از او در «دنیای موجود» پیشی میگیرد. اشخاص و گروههای اجتماعی این وضعیت را که از دیدگاههای گوناگون تشریح شده است، تلخ و دشوار تجربه میکنند و در جستجوی راهی برای بیرون رفتن از آنند. مثل جوانان غربی که این راه خروج را در اندیشههای شرقی و یا ایجاد جماعتهای همنظر (communautés) سراغ میکنند. تنها تلاش اجتماعی، یا دقیقتر از آن، تنها تلاش سیاسی برای «یک کاری انجام دادن»، که واجد مؤلفهای جهانشمول باشد، یعنی احساس مسئولیت در برابر همه و برای همه، که امروز به تنها شکل مقابله با فرمان تکنیک به شیوۀ تکنیکی محدود میشود، جنبش حمایت از محیط زیست است.
هایدگر میگوید: «فقط خداست که میتواند نجاتمان دهد» و بر «اندیشیدن به شیوۀ دیگر» تأکید مىكند، یعنی گسستن از فلسفهای که قرنها دوام آورده است و تأکید بر ضرورت تغییر رادیکال در نحوۀ نگاه انسان به خود، به جهان و به جایگاه خود در جهان. هایدگر نمیداند که راه برونرفت کدام است، و تنها توصیهای که میکند «آماده شدن برای انتظار» است.
به نظر میرسد که چشماندازی که جنبشها و متفکران گوناگون از یک برونرفت ناشناخته میبینند، به طور کلی، چشمانداز یک «انقلاب وجودی» گسترده بوده باشد. من هم بر این اعتقادم و معتقدم که نباید راه حل را در یک «نمودار فنی» جستجو کرد، یعنی در پروژۀ تغییر بیرونی یا در انقلاب فقط
فلسفی یا فقط اجتماعی، تکنولوژیک یا حتا فقط سیاسی. اینها همه حوزههایی هستند که پیامدهای «انقلاب وجودی» باید آنها را دربرگیرد، اما درونیترین فضایی که این «انقلاب» باید در بستر آن صورت گیرد، همانا هستی انسان به معنای وسیع کلمه است. فقط از اینجاست که میتوان به بازسازی اخلاقی- و سرانجام سیاسی- کل جامعه رسید.