سلسلهی اثباتِ نبوّتِ سیّدنا محمّدﷺ {14}
مرحلهی نخست: اثباتِ صداقتِ پیامبرِ اسلام (ص) از طریق سیره
12. ردِّ پیشنهاداتِ وسوسهانگیزِ مشرکین و در مقابل، تحمّلِ سختیهای فراوانتوضیح: مشرکین همان ابتدای جدّیشدن دعوت پیامبرﷺ به او توصیه کردند که دست از این کار بردارد و بهجای آن او را از هرچیز مادّیای که نیاز داشته باشد بینیاز کنند. جابر بن عبدالله نقل میکند عتبة بن ربیعة به پیامبرﷺ گفت: «اگر تو از این کارها مالوثروت میخواهی، اموالمان را برایت جمع میکنیم تا تبدیل به ثروتمندترینِ ما شوی، و اگر دنبالِ جاهومقام هستی، تو را سیّدوسالار خود میگردانیم و هیچ کاری را جز به فرمان تو انجام نمیدهیم، و اگر پادشاهی میخواهی تو را پادشاه خود میکنیم» پیامبر صبر کرد و فرمود: «تمام شد اباالولید؟» و سپس این آیات را قرائت کرد: «حمٓ ﴿۱﴾ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ﴿۲﴾كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ﴿۳﴾...» [۱] بعد از ردِّ پیشنهاداتِ وسوسهانگیزِ قریش، پیامبرﷺ سختیهای فراوانی متحمّل شد. از شهر و دیارش رانده شد و خانهها و اموال مسلمین مصادره شدند. با هجوم تحریمهای اقتصادی و اجتماعی قریش، در شعب ابیطالب آنقدر به همراه مسلمین در فشار بودند که از گرسنگی با سنگ شکمشان را میبستند. عزیزترین دوستانش را شکنجههای دردناکی کردند؛ بِلال را روی ریگزارهای داغ میخواباندند و تخته سنگی روی سینهاش قرار میدادند و با عمّار و ابوفکیهه هم مشابه آن را تکرار میکردند، صهیب بن سنان را بهقدری شکنجه میکردند که از هوش میرفت و نمیدانست چه میگوید، روی گردن خبّاب بن ارت آهن گداخته میگذاشتند، عثمان را در حصیر میپیچیدند و روی آتش دود میدادند و... بارها نقشهی ترورش را کشیدند از جمله شبِ هجرت یا نقشهای که بنینضیر داشتند. دهها جنگ علیهِ او به راه انداختند که در بسیاری از آنها تعدادِ دشمنان چندین برابرِ مسلمین بود، مثلِ بدر (۳۱۳ در مقابل ۱۰۰۰) و اُحد (۸۵۰ در مقابل ۳۰۰۰) و خندق (۳۰۰۰ در مقابل ۱۰۰۰۰). در جنگ احزاب دههزار نفرِ تشنه به خونِ پیامبرﷺ و مسلمین و زنان و کودکانشان، با هم متّحد شده بودند تا جایی که یکی از صحابه میگفت نسبت به زنان و کودکان بیشتر از خودمان میترسیدیم و حتّی قرآن از شکوتروید برخی نسبت به پیامبرﷺ در این واقعه خبر میداد. دندان رباعیاش را شکستند و صورتش را خونآلود کردند [۲] او را به انواع اتّهاماتی چون سحر و جنون و کذب و آوردن اساطیر متّهم کردند. وقتی به سجده میرفت رویش شکمبهی گوسفند میریختند. [۳] وقتی تنها پسرش فوت کرد او را "ابتر" (=نسلبریده) خواندند و این بیاحترامیها درحالی بود که پیش از آن از محترمترین مردم مکّه بود. یکی از عزیزترین عموهایش را کشتند، به همسرش تهمت ناروا زدند، حتّی گفته میشود قصدِ ترورِ دخترانش را داشتند و طی این حمله یکی از نوههایش سقط شد. [۴] ماهها میگذشت و برای پختن غذا آتشی در خانهی او روشن نمیشد، بلکه به خرماوآب اکتفا میکردند [۵] به قول همسرش هرگز از نانوروغن در یک روز سیر نشد [۶] گاهی چیزی نمییافت و سعی میکرد با خرمای کهنه خود را سیر کند [۷] و هنگام مرگ هم زرهاش در گرو یک یهودی بود [۸] و...
ادامه دارد...