✍️ از جهانی دیگر آمده تا سازش را بزند؛ درون ابرها جاری است و نغمه آوازش در پرواز. چشمانش بسته و سرش را تکان میدهد. شاعر در گوشش آرام شعرها را زمزمه میکند، صدای نفسش را میشنود. باید سازش را بزند: سرمست جهان بیرون و درون. صبح است و بهشت، سبز است و آفتاب. درختهای شاد و نسیم آرام. شب است و شمع و خیال و رویایی که هرگز پایانی نخواهد داشت. لطفی، سازش را بر زمین میگذارد. باید برود، کجا؟ به جهان جاودانش که ما را لحظهای در آن شریک کرده بود.
✍️ از جهانی دیگر آمده تا سازش را بزند؛ درون ابرها جاری است و نغمه آوازش در پرواز. چشمانش بسته و سرش را تکان میدهد. شاعر در گوشش آرام شعرها را زمزمه میکند، صدای نفسش را میشنود. باید سازش را بزند: سرمست جهان بیرون و درون. صبح است و بهشت، سبز است و آفتاب. درختهای شاد و نسیم آرام. شب است و شمع و خیال و رویایی که هرگز پایانی نخواهد داشت. لطفی، سازش را بر زمین میگذارد. باید برود، کجا؟ به جهان جاودانش که ما را لحظهای در آن شریک کرده بود.