پدید آمدن «
شهر» یا «دولت-
شهر» را در نظریهپردازی سیاسی و تاریخ تمدنی، عموما امری سیاسی میدانند. البته در این شکی نیست که «
شهر باستان»
شهر ِ فرادستان بود، ولو آنکه گاه در چارچوب برج و بارو و قلعهای که ایجاد میکرد، به فرودستان هم امکان میداد ساعاتی از شبانه روز یا در مواقع اضطراری، در آن پناه بگیرند. ریشهیابی واژه
شهر و معانی آن از فارسی (
شهر = شار= شاه) تا یونانی و رومی ( Poilis, Civitas, Urbs) نیز همین را نشان میدهد. پس آنچه میتوانیم درباره
شهر باستانی بگوییم آن است که «فضا / زمانی» بود که بیشتر، کارکردی صرفا برای «زیستن فرادستانه» داشت. پرسش اکنون این است که این عبارت چه معنایی دارد؟ و به خصوص چگونه میتوانیم آن را با مفهوم «روزمرگی» در تعبیرهانری لوفبور، مقایسه کنیم. زیستن ِ یک شهرنشین ِ باستانی، همچون یک شهرنشین مدرن، هر دو در قالب فضایی/زمانی تعریف شده، انجام میگرفت و میگیرد. اما باید به سرعت بر این نکته تاکید کرد که ساختار سه گانه «سه درهشت» ساعت (خواب، کار، فراغت) که با سه گانه کارکردی
شهر (فضای سکونت، فضای کار، فضای تفریح) انطباق دارد، یک ابداع در دوره مدرنیته نیمه دوم قرن بیستم است؛ ابداعی که نه ربط مستقیمی به «طبیعت» و «نیازهای ذاتی» انسانها دارد، و نه ربطی به تاریخ طولانیمدت یا سنتهایی که در جوامع باستانی شکارچی –گردآورنده یا کشاورزیافتهایم. این نکته را از آن لحاظ باید پیوسته در ذهن خود داشته باشیم که وقتی از مفاهیمی مثل «بازی»، «تفریح»، «کار»، «استراحت» و حتی «روز تعطیل»، «مرخصی»، «مسافرت»، «گردشگری» و هزاران مفهوم دیگر صحبت میکنیم، اولا در نظر بگیریم که در رویکردی «درزمان»(diachronic) (یعنی در طول تحول تاریخی) این مفاهیم پیوستگی مشخص و مستقیمی و اغلب حتی معناداری با گذشته ندارند و در رویکرد «همزمان»(synchronic) (یعنی در مقطع کنونی و حاضر) همین امروز میان فرهنگها و آدمهای مختلف و هم به صورتهای مختلف درک و سبب واکنشهای متفاوت میشوند و به صورت متفاوت تحول مییابند. نوع دیگری از تفاوت معنایی را نیز باید از جنس «شناختی»(cognitive) دانست. وقتی کسی میگوید: «تفریح»، به دلیل روایت خاص او و تجربه شخصیاش، ممکن است این واژه را به کار ببرد. در حالی که مشکل اساسی ما آن است که تصوّر میکنیم، مفاهیم بر پایههای صوری پهنههای واژگانی یکپارچه و هممعنا ایجاد میکنند: «ابلاغ» معانی، مثلا با سیستم آموزشی، البته به نوعی یکدست شدن هژمونیک و سرکوب شده منجر میشود. اما چون درونی و واقعا پذرفته نشده، تاثیرش نیز بسیار محدود است.
در مورد این تقسیمبندی سهگانه فضایی/ زمانی، اینکه افراد همگی هشت ساعت، آن هم در ساعتهایی نسبتا دقیق بخوابند و بیدار شوند و خواب پشت ِ سر ِهم باشند و نوعی «یکپارچگی» را بسازند، حتی اگر به صورت نسبی و در بعضی از نقاط واقعیت داشته باشد، ناشی از همان سرکوب روزمرگی است که لوفبور به آن اشاره میکند و همیشه پتانسیل شورشی/ آنومیک را در خود ذخیره میکند. همین را درباره استراحت و بازی و کار هم میتوان گفت. حال وقتی به موقعیتهای ترکیبی هرچه پیچیدهتر میرسیم، به مراتب، مشکلاتمان بیشتر میشود. مثلا از خود میپرسیم: چگونه باید از «بازی» در «
شهر» استفاده کرد؟ در این جمله، فرض بر آن گرفته شده که توافقی نسبتا روشن بر سر دو واژه «بازی» و «
شهر» از جانب ما، یکدستی نسبتا محسوسی در خود واقعیت
شهر و کنش بازی در
شهر نیز وجود دارند. در حالی که ممکن است یک نفر منظورش بسیار تخصصی باشد و به آنچه امروز
شهر بازیگونه (ludic City/town) میگویند اشاره داشته باشند. مثلا به استفاده و آمایش فضاهای عمومی برای خروج از کارکرد «گذر» و رسیدن به نوعی ایجاد رابطه خلاقانه با شهری که در آن زندگی میکنیم و تجربه این زیستن میتواند دینامیسمی خارقالعاده و متفاوت برای همه کنشگران در فضاهای عمومی و فضاهای گذار یا سایر فضاها ایجاد کند. ممکن است گروهی نیز به این اصل برسند که اصولا در نظامهای مدرنیته متاخر تلاش میشود انتقال فرهنگی در نظامهای هنجارمند آن (مدارس، رسانهها و غیره) را از خلال کاری لذتبخش انجام دهند: مثلا تدریس، یا حتی کارکردن و البته استراحت را خوشآیند کنند تا بدین ترتیب بهرهوری را بالا ببرند.
متن کامل در فایل پیوست
#ساختزدایی_یک_مثلث_مدرن:
#شهر،
#کار،
#بازی/
#ناصر_فکوهی / بهمن 1401
لینک در کانال نوشتههای ناصر فکوهی
https://t.me/c/1023690244/19138این کانال خصوصی است، برای عضویت از لینک زیر استفاده کنید
https://t.me/+PQRGBBkRr6MtdKOW