✍️ تبریز بود و ستارخان؛ دو یار قدیمی، باقرخان و یپرم خان ارمنی. هرگز دغدغهاش را برای پایداری دربرابر بیگانگان روس، در سرکوب ِ کشورش و استبداد صغیر پادشاهی کنار نگذاشت. این لوطی و عیار ِمردمی که ماهها و ماهها در برابر محاصره تبریز مقاومت کرد، سرانجام همچون همه مشروطهطلبان، از همه سوی کشور توانست، شاه و استبداد صغیرش را از میدان به در کند. زندگیاش در سختی و بیماری به پایان رسید، اما یادگارش با سربلندی و آزادی در تاریخ ایران بر جای خواهد ماند.
✍️ می گویند شاعر تهران است. سپانلو در کوچههای قدیمی این شهر قدم میزند، گاه شبی است، دیر وقتی، سایهای میبیند. سایه، از هیچ کس نمیترسد و با شهامت و زبانی روشن و شیرین و شفاف سخن میگوید. اشعار او ظرافت آبهای خنکی را دارند که روزگاری در جویبارهای شهر ِ کهن ِ دوردست جاری بودند. چشمان تیز بینش شفاف تر شده اند. قلمویی از جنس واژگان، سایههای شهر را ترسیم می کند. شهر آنجاست و چیزی نمیگوید: خاموشتر از همیشه.