با دیدن تو یاد ماه گرفتگی خونین افتادم. گرفتگی ماه زمانی اتفاق میفته که زمین بین ماه و خورشید قرار بگیره، اون موقعست که سایهی زمین روی ماه میفته، و گرفته میشه. ابرماه آبی و ماه خونین که زمستون گذشته رخ داد، یک ماه گرفتگی کامل محسوب میشد که رویدادهای نجومی مهمی رو رقم زد. توی خیلی از تمدنهای باستانی «ماه خون» با قصد بد ساخته شد. مردم رنگ قرمز خون رو یک خوی وحشی و نابودگر و جگوار میدیدن، اونها معتقد بودن که جگوار ممکنه بعداز ماه خونین، توجهش به زمین جلب بشه، مردم فریاد بزنن، صخرهارو تکون میده، سگها میلرزن و گریه میکنن، امیدوارن که صدای کافی برای روندن جگوار رو تولید کنن.
ساکورا، مناسب توئه. شکوفههای گیلاس، از برجستهترین نمادها در فرهنگ ژاپن هست. این گلهای ظریف، الهام بخش شعر و هنرهای زیادی بودن. به عنوان مثال، ایکیو راهب و شاعر بودایی، شکوفههای گیلاس رو این چنین توصیف کرده: درخت گیلاس را بشکنی، گلی وجود ندارد اما نسیم بهاری شکوفههای بیشماری را با خود میآورد. علاقه بر زیبایی، یکی از دلایل محبوبیت ساکورا در نمادگرایی اون هست. گفته میشه که اونها مثل ابرهایی هستن که به یک باره شکوفا میشن، بر روی شاخهای درختها میمونن انگار که میخوان درخت رو با خودشون بپوشونن، سپس درست مثل ابرها یک دفعه ناپدید میشن. زمان شکوفایی شکوفههای گیلاس ژاپن، زمان پایان یک فصل، و شروع یک فصل دوباره هست. این شکوفهها نمادی از عمر آدمها هستن، عمر شکوفهها یک الی دو هفته طول میکشه اما زیبایی و چشمنوازی اونها تا همیشه در خاطر میمونه. ژاپنیها به این باور دارن که عمر انسان با وجود کوتاهی، همینقدر زیباست و با برگزاری جشن هانامی از اون تقدیر میکنن. درنهایت جملهی عمیقی درمورد شکوفهای ساکورا وجود داره « هیچ چیز تا ابد باقی نمیماند. »
غار وایتومو، از سالهای سال مردم قبیلهی مائوری، با نام غار ستارهها میشناختن و بینشون بخاطر وجود ستاره داخل یک غار، وسط شب تاریک معروف بود. درنهایت یک جهانگرد از نیوزلند، برای دیدن این غار رفت، بعداز اون هر جایی که میشد مردم برای دیدن این غار میومدن و بهش شهرت جهانی بخشیدن. اون جهانگرد توی سفرنامه خودش غار رو چنین توصیف کرده: سوار بر قایق از میان دنیایی نورانی و شگفت انگیز گذر کردیم و من فقط نظارهی نورهای آبی رنگی که غار رو روشن کرده بودن نشسته بودم. اون غار تاریک و آروم، سالها بوده که بخاطر وجود کرم های شب تاب، داخل شب میدرخشیده، ستارهایی که کل اون صفحه رو پر کرده بودن درواقع شب تاب های بودن که توی دل تاریکی، ستاره کاشته بودن، چیزی که بعداز کشف اون غار به یکی از زیباترین و الهام بخش ترین پدیدههای جهانی تبدیل شد.
عکس و فیلمهای زیادی از این امواج شب تاب وجود داره، وجود دونههای کوچیک ساکنان دریا، باعث درخشیدن پارچهی امواج میشه. فیتوپلانکتونها درست الماسهای آبیای هستن که توی سواحل چابهار و دریای عمان، خودشون رو بعد از گذشت غروب آفتاب، توی ماههای پاییز و زمستون نشون میدن. تعداد زیادی از فیتوپلانکتونها توی خاک ماسهای ساحل میمونن، و تعداد زیادی دوباره با دریا برمیگردن. اون موجودات برای شنا به دریا میرن و با تنی آبی درخشان، به ساحل بر میگردن. درست مثل نقطهای آبی، جدا کردن اونها از هم کار سادهای نیست. برای دیدن زیبایی امواج شبتاب، باید مطمئن شد که ساحل به اندازهی کافی امن و آسمون هم تاریک و آروم هست.
رعد و برق قرمز ( red lighting, sprite )مناسب توئه. این نوع رعد و برق، به ندرت خودش رو نشون میده، اما هربار که میاد چشمهای زیادی رو خیره میکنه، بیشتر از چند ثانیه هم دیده نمیشه. رنگهای قرمز و منحصر به فرد اون ویژگیهایی هستن که اغلب مردم فکر میکنن ممکنه چقدر ترسناک و خطرناک باشن، اما این رعد و برق جزو رعد و برقهای خطرناک نیست. تنها چیزی که ازش داریم، زیبایی منظرهای هست که ازش ایجاد میشه و هر آدمی رو بهنگاه وادار میکنه. غبارهای قرمز توی آسمون، باعث وجودش هستن. این صاعقه هربار خودش رو به یک نوعی نشون میده؛ به شکل عروس دریایی، صورت ستونی، ریشهای و دارای شاخکهای بلند. در اساطیر اروپاییان به اسپرایتس به معنی «روح» مشهور بوده.
برخلاف اسمت، من با دیدن تو یاد پدیدهی ستونهای نور افتادم، ظهور این ستونهای رنگی تو آسمون، فقط در روزهای سرد سال اتفاق میفته، درست زمانی که دستات از سرما یخ زدن و باد زمستونی گوشهات رو پر کرده، ستونهایی نوری، از آسمون جلوت نمایان میشن. شبیه نورهای بازتاب شده از چراغهای خیابون، یا یک بشقاب پرنده. انجماد و یخ زدن رطوبت هوا، و تبدیل شدن قطرات ریز آب به کریستالهای کوچیک، باعث وجود این پدیدهی چشمگیر هستن. شیشهای ریز، به تدریج و آروم و بیصدا، روی زمین میشینن و کل یک منظره رو پر از نورهای کم سو میکنن، همهی ما میدونیم که تجمع نورهای کوچیک، اونقدری میدرخشن که چشمت رو به درد میارن.
سال 2001، داخل یکی از شهرهای هند به نام کرالا، بارانهایی به رنگ قرمز باریده، این اتفاق بعداز اون چندین بار در مکانهای دیگه تکرار شده، تصور کنید یک روز عادی با شنیدن صدای بارون بیرون رو نگاه میکنید و میبینید که کل شهر از خون پر شده. مردم تا قرن ۱۷ پس از میلاد فرض بر این گرفته بودن که اون قطرات، واقعا خون هستن و اون رو نشانهی بد شانسی و بد شگونی میدونستن. اما دانشمندان توی قرن ۱۹ میلادی با آزمایشات تونستن حدسیاتی راجع به این بارون بزنن، البته که هموز یک معمای حل نشده دربارهی این پدیده وجود داره.