تا گردن گودالی در خود فرو رفته بودم که جایی برای شب پره های تو نداشت و سینه به سینه ی باد در کشاکش افسار و تن اسبی یاغی شده بودم مهار ناشدنی...
خدا _خدای خوب و کمی ناصبور که تا به حال چندین بار زیر گوشم زده ای_ آیا وقت آن نرسیده ترک دوچرخه ات بنشینم تا مزرعه آفتابگردانها کمی برای دل من رکاب بزنی؟!