نقدی بر رویکرد رواندرمانیپویشی فشرده و کوتاه مدت(istdp)
قسمت۱
رویکرد istdp توسط حبیب دوانلو و مالان طرحریزی شده و به سرعت در فضای رواندرمانی محبوب واقع شد.
علت پایهریزی istdp و فلسفهی وجودی آن برای دوانلو این بود که روانکاوی را رویکردی میدانست طولانی مدت و باور داشت ما بایستی مدلی از روانکاوی را بکار گیریم که علاوه بر حفظ پایههای نظری روانکاوی، اما در کوتاهترین زمان ممکن، مراجع را به بهبودی نسبی نائلکند.
دوانلو ادعایی بسیار بزرگ کرد. او گفت مسیری ۳ ساعته را برای قفلگشایی ناهشیار بیماران ابداع کرده و تنها در یک جلسه میتواند هستهی اصلی ایجاد بیماری را بازگشایی و هیجانات نهفته در آن را از حالت سرکوبی بهدر آید. او برای تایید گفتههای خود از بیماران بسیاری ویدئو گرفت و مراحل گام به گام رویکرد ابداعی خود را در مقالات متعددی تشریح کرد.
دوانلو باور داشت که پایههای نظری رویکردش را از نظریات تحلیلی بخصوص روابط موضوعی و دلبستگی الهام گرفته و تنها در تکنیکهای درمانی با آنها اختلاف نظر دارد. نظریهی او بسیار اغواگر بود. همین کافی است که در ایران در حال حاضر بسیاری از دانشجویان بالینی در ۱۰ سال اخیر به سرعت جذب این رویکرد شده و با گذراندن دورههای تخصصی و مطالعهی کتب پایهی آن (co-creating change؛ reaching through resistance و road map) و دریافت سوپرویژن شروع به کار تراپی با این رویکرد مینمایند.
با این مقدمه وارد بحث اصلی میشوم؛ ادعای اصلی istdp با مهمترین اصل ساحت روانی انسان در تضاد است: cathexis
کتکسیس به سرمایهگذاری روانی ما بر روی موجودات جاندار و بیجان و به طور اخص والدین گفته میشود. خاصیت اصلی کتکسیس، اینرسی (inertia) است: تمایل روان یا جسم به حفظ حالت قبلی خود.
فروید و تمامی روانکاوان پس از او اکیدا باور داشتند که تغییر سریع به هیچ عنوان در ساحت روان رخ نخواهد داد. و به هر گونه تغییر سریعِ بیمار با دیدهی مقاومتی پنهان برای فریب ناخوداگاه درمانگر و یا پیروی مطیعانهی بیمار به دلیل عشق به روانکاو مینگریستند. دلیل این امر به دلیل همان خاصیت اینرسیای است که در سرمایهگذاریهای روانی ما وجود دارد.
"آدم یه گربه داشته باشه بعد یه مدت بهش عادت میکنه و نمیتونه ازش دل بکنه چه برسه به معشوق!" این کلام عام دقیقا مصداق اینرسی است. ما به همان میزانی که روی موجودی سرمایهگذاری میکنیم، به همان میزان هم برداشتن احساساتمان از روی آن موجود و سرمایهگذاری بر روی موجود یا هدفی دیگر کاری است بسیار سخت و طاقتفرسا. مصداق بارز دیگرش در پدیدهی سوگ قابل مشاهده است؛ کسی که مادر یا پدر از دست داده دیگر آن آدم سابق نیست. فقدان، انرژیهای روانی ما را بیپناه و بی مامن میکنند. پس ما شاهد نوعی زندهسازی فرد متوفی در فرد سوگوار هستیم. فرد با یاداوری خاطرات و لحظههای با هم بودنش، فرد متوفی را در خیال بازآفرینی میکند و میگذارد تا انرژیهای روانیِ او از بیپناهی بهدرآید و والد را در خیال خود زنده میسازد؛ فقط پس از ماههای طولانیِ سوگواری است که به تدریج ما در درون، با این فقدان به شکل نسبی کنار میآییم. و البته همیشه این کنار آمدن با هزار امید به بازگشت است که یا در رویا محقق میشود و یا با آرزوی تحقق در جهانی دیگر. فکر میکنم همین مقدار کافی است تا از خاصیت چسبندگیِ شدید روان به والدین خود (چهرههای اصلیای که cathexis بر روی آنها اعمال میشود) مطمئن شویم.
دوانلو با علم به این مساله اما اینگونه ادعا میکند که ما میتوانیم از طریق سه تکنیک اصلیِ فشار (pressure)، چالش (challeng) و سرشاخ شدن (head on collision) با بیمار بر این اینرسی غلبه کرده و روان فرد را از شر این چسبندگیهای ناسالم رها سازیم.
او باور داشت فروید با تمام نبوغش، از نفوذ به ناهشیار و غلبه بر این اینرسی ناتوان بود و راهی بسیار منفعلانه (تداعی آزاد) را برای آزادسازی بیمار از شر احساسات ناسالمشان اتخاذ کرده بود. این در حالی است که تمامی روانکاوان در این باور مشترکاند که تداعی آزاد تکنیک اصلی روانکاوی برای دستیابی به گرهها و تعارضات بیمار است. در تداعی آزاد ما میگذاریم بیمار جلسه را با افکار سیال خود پیش ببرد و هرگز به او فشاری وارد نمیکنیم. دوانلو اما این روش را روشی منفعلانه میدانست که در نهایت نیز نتیجهبخش نیست.
دوانلو باور داشت درمانگر بجای ساکت نشستن بایستی فعالانه مقاومتهای بیمار را هدف گرفته و آنها را برای وی روشن ساخته؛ کنار بگذارد و با فشار به بیمار احساسات او را از حالت سرکوبی بیدار کرده تا وی در سطح هشیار آنها را تجربه نماید؛ روشی کاملا مخالف با تمامی روانکاوان که باور داشتند بایستی به مقاومتها و دفاعهای بیمار احترام گذاشت؛ دوانلو صراحتا اعلام کرد: ما برای دفاع بیماران هیچ احترامی قائل نیستیم...
ادامه دارد...
@amirkomijaniii