View in Telegram
تمام امروز را به این فکر می‌کردم. ما از سیزدهم دی‌ماه نود و هشت دیگر هیچ شباهتی به قبل‌مان نداریم. کسانی دیگر در ما مستقر شده‌اند و جای ما نفس می‌کشند. هیچ‌چیزمان مثل قبل نیست. نه هواخواهی‌مان و نه لج‌بازی‌هامان. عده‌ای از درون ما ادا درمی‌آورند و ماها همه عاریه‌ای شدیم صبح از خواب بلند می‌شویم و شب به خواب می‌رویم. آدم داخل ما عین ماست ولی ما نیست. تمیزی و کثیفی‌اش از جای دیگر است. از آن روز ماها رفتیم جای دیگر که گاهی چیزکی حس می‌کنیم ولی اصالت ندارد. انگاری همه‌چی عوض شده. ماها دیگه ما نیستیم. عاشقی‌مون نیم‌بند شده، زندگی‌مون حوالی میدان فردوسی شهر هر روز دست دلال‌ها جابه‌جا می‌شود و آن‌هایی که درون ما هستند هی می‌گویند زندگی همین است... نگاه کن! چه پوستر قشنگی، چه فیلم توپی، یارو درازه چه رقصی می‌کند، چه‌قهوه‌ای، چه کوفت و زهرماری.... آن‌ها از طرف ما حرف می‌زنند و در خلوت‌شان فحش می‌دهند و غذا می‌خورند و جای ما زندگی می‌کنند. از همان تاریخ فصل جدید لاست شروع شده که نویسنده‌هایش هنوز دارند می‌نویسندش و کلی جای آدم بدها و خوب‌های قصه عوض می‌شود.... خدایا من قصه این دنیا رو نمی‌دانم و نمی‌فهمم. ولی می‌دانم که قصه خون با همه چی فرق می‌کند.... خون مظلوم که بریزد دنیا زیر و رو می‌شود. دنیا که زیر و رو شد همه چی عوض می‌شود. همه چیز که عوض شد، فقط یک راه می‌ماند، یک در که باید باز شود. درخت و کوه و هوا و باد و باران بهانه است. ما وسط کلمه‌ها اسیریم‌. در را باز کن.... حوالی نیمه‌شب سه سه صفر سه @amiresmaeli
Telegram Center
Telegram Center
Channel