·
#سوئیت_گوهردشت
دلم چای می خواد، چای تو لیوان شیشه ای ، نه از این لیوان یه بار مصرفای نازک!
چای خونگی، نه چای دُلی که مثل شاش بَچَس...
دلم خواب می خواد؛
نه از این کابوسای همیشگی، که وسطش ده بار با جیغ و زوزه های ابوالفضل میپری و تا چشمت گرم بشه ، پاسدار بند میاد بیدارت می کنه:
آقا پاشو _ آمار
_ آمار عنه؟
از زنده به گور شده که آمار نمی گیرن...
دلم می خواد یه جا، تنهای تنها باشم، هیچ صدایی نشنوم، هیچکسیُ نبینم،
اینجا اسمش سلول انفرادیه، ولی در واقع از موهبت تنهایی و انفرادی بودن محرومی،
از بیرون سلول یک عالمه صداهای دلخراش میاد،
اعدامیا شب تا صبح ناله می کنن، سحر که میبرنشون برای اجرا،
صدای کشیده شدن غل و زنجیر شون رو زمین ، دلِ آدمُ ریش می کنه...
از همه بدتر صدای ابوالفضل
از وقتی اومده ، پنج دقیقه خواب برامون آرزو شده،
بی وقفه داد میزنه:
آخه چرا بعد پونزده سال حبس و زجر کشیدن میخواین بکشیدم بالا،
خو همون اولش اعدام می کردین،
تازه نامزد کردم،
تازه امید به زندگی پیدا کردم،
بابا من آدم کش نیستم،
پسر عموی جاکشم رفت دعوا سر دوست دخترش، من رفتم جدا کنم،
من فقط چاقو رو از شیکم یارو کشیدم بیرون،
اثر انگشت من بدبخت مونده،
اون جاکش گردن نگرفت،
انگار نه انگار من به خاطر اون خودمو انداختم تو خطر،
عموم سپاهیه
گفت برو تو من درت میارم ،
پسرشُ فرستاد اونورِ آب منِ بدبخت اینجا پوسیدم،
نکرد دیه بده در بیام،
این همه هم ثروت داره،
آخه این چه سرنوشت تخمیه من دارم؟؟؟؟؟؟
پاسدار بند!!!!!
بگذار یه زنگ به ننم بزنم، نگرانه
پاسدار بند !!!!!
بیا دستبند پابندمُ واکن ، بذار یه وضو بگیرم، والا دست و پام برید،
پاسدار بند !!!!!
...
نعره می کشه،
از وقتی اومده همش نعره می کشه،
حتی پاسدار بند دیشبی یه کم جرم بهش داد، اما آروم نشد،( تو زندون به هروئین میگن جرم )
یه کله نعره می کشه،
پاسدار بند!!!!!
بگذار یه زنگ به ننم بزنم
_ (پاسدار بند: )
ابولی دادا چقد ضر می زنی، مغزمون رفت، گفتم که اینجا سوئیته، سوئیت تلفن نداره،
امشب آخوند میاد ازت وصیت نامه می گیره، صبح ملاقات آخرته ، پس فردا هم اجراس،(اجرای حکم اعدام)
ایشالله میری پای چوبه رضایت می گیری، توکل کن به خدا دادا ...
_ حداقل بیا دستبند پابندمُ وا کن، دِ آخه مگه مسلمون نیستی؟؟؟؟
میخوام وضو بگیرم
_ : یه بار بازت کردم خود زنی کردی، حاجی دستور داده بسته باشی،
شب خودش میاد بهش بگو، من باز کنم برام داستان میشه....
••••
●●●
شب که آخوند میاد برا وصیت نامه گرفتن ، از تلخ ترین لحظاته،
اکثر زندانیان میگن :
حاجی ما ده سال/ پونزده ساله تو حبسیم ، گور نداریم که کفن داشته باشیم، یه شِر ( تشکی که زندانی با پتو دولتی درست می کنه) و یه بالشت داشتیم اونم یادگار دادسم به همبندیمون ...
چیزی نداریم که برا وررثه بذاریم...
اصن وقت نداد این زندگی که زن و بچه دار بشیم...
بدبخت زندگی کردیم و ناکام می میریم....
صبح ملاقات آخره،
و معمولا بعد ملاقات آخر همه فِس میشن( سکوت مرگبار)
اما ابوالفضل همچنان جیغ می کشه و گریه می کنه ، خودش رو به در و دیوار می کوبه هی میگه : آخه من تازه نامزد کردم...
یک ساعت مونده به اذون صبح، چند تا پاسداربند میاد توی بند،
صدای کشیده شدن غل و زنجیر روی زمین،
هر قدمی که بر می دارن ، صدای مرگ میده، پاها به زور به سمت جلو حرکت می کنه...
آیا بشر کاری کثیف تر و وحشتناک تر از اعدام انجام داده؟؟؟
...
نگاه کن ، مرده هاش به مرده نمیرن،
حتی به شمعِ جون سپرده نمیرن،
مثلِ فانوسیَن
که اگه خاموشه،
واسه نفت نیست
هنوز
یه عالم نفت توشه...
نفت توشه....
چهارشنبه های مرگ
سوئیت زندان گوهر دشت،
محل نگهداری موردی ها و اجرایی ها
معمولا دو روز قبل از اجرای حکم اعدام ، زندانی را به سلولهای انفرادی سوئیت می اندازند...
#گوهردشت _ #فجایع_شهر
مهر ۹۹
●●
#سهیل_عربی
#دریچه
@Alternativema